جمعه ۲۱ دی
|
آخرین اشعار ناب مهرداد عزیزیان
|
دردی به جانِ ساده دلی همچو من غریب
افکنده ای و دل به دوایش دهی فریب
من مانده در خودم و تو خندی به عَجزِ من
این ماجرا به قدرِ مسلّم شود عجیب
هر دلخوشی که بختِ موافق دهد قضا
با نامرادیم ز قَدَر مانده بی نصیب
احوالِ تلخِ من که نپرسی ولی بگو
دانی فراز غم به کجا می شود نشیب؟
نفرین به این زبان که نَیاید ز جور تو
اما به او و دیده سَرَک می کشد نحیب
چشمم به سوی چشمه ی اشکش نظرکند
وز کم توانیش به سرش می زند نهیب
شیرین نبوده ای ز تو دلشوره می رسد
مرهم نمی شوی تو مرا یارِ نانجیب
باید به صد کتاب معمّا بجویمت
ترسم به جای کسوتِ عاشق شوم ادیب
نازت به سر نیامد و جانم به لب رسید
این دل ز فرط خودخوریم گشته نا شکیب
من بی تخلصم و به شَهرت غریبه ام
در این دیارِ غم تو مرا کِی شوی حبیب؟
|
|
نقدها و نظرات
|
حمید خان شما به بنده لطف داری🌺 | |
|
سپاسگزارم جناب عطاالهی گرامی🌺🌺🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غزلی ناب و زیباست