داستان عمر
داستان عمر، داستان گذر است
داستان شگفتِ پیر و کودک
باد ، ازآن یکی عمر را برده ست
از این یکی هم ، بادبادک
داستان عمر، داستان لحظه هاست
داستان ساعت
که به دورخویشتن عقربه اش می چرخد
همه از روی ، عادت
عمر، مملو از خاطره هاست
همه دوست دارند که نبینند ز تو ضعف
همه دوست دارند که ببینند به قامت ات ،
اراده ی محکم ات و،
یکعمر بدونِ خستگی ،
عزیمتِ بی هزیمت و،
ایمانِ عظیم ات و،
اخلاص و اراده های ، رادت
اینکه تو داشته باشی به خدا ،
لحظه به لحظه، دم به دم ارادت
اگر کسر آوردی ،
آسمانها و، زمین و ازمنه
ببُرند از تو امید و،
ببَرند از یادت
خصوص با دیدنِ اینهمه نعمت ،
که خداوند جهان ، به تو دادت
بهترین نعمت سلامتی ست که رَب ،
به سخاوت ، به تو دادت
ایمان و کمک
ایندو آن چیزی ست که ،
بهترین است
ز چشم ملکوت و،
بهترین است ، ز بهرِ آن جهان ات
ایمانی سترگ به حق و،
یاری دراین راه ،
به بندگانِ حق
بهترین است
بهرِ کوله باری از ابد ،
درسِیرِ مسیرِ آن مسافرت ،
بهرِ آن سفر آندوست بهترین ،
توشه و زادت
همان توشه ای که میشود، روزمحشرِ کبری ،
باعثِ سعادت
آندوست که درهردوجهان
باعث خَلقِ لبخندی ست به هردو لب و،
باعث خَلقِ دل و فکر و روحی زیبا و،
حسی زیبا و، حالِ خوب و شادت
آری ، آنچنان باید بود ،
که آسمانها و زمین ،
به نیکی کنند از تو یادت
بهمن بیدقی 1400/2/18
آموزنده و زیبا بود