ارزانیِ عشق
دراین دنیایی که عشق
ارزانترست از،
یک مشت زرشک
میرفتم جلو خواهی نخواهی
فقط پُر بودم از، آهی و آهی
یه دختر، جلو آمد و ، زد به شیشه
گفت : آقا ! سیبِ قندک میخواهی ؟
چراغ راهنمایی سبز شد
گذشتم از چهارراه
چراغ قرمز بعدی
یک پسر، جلو آمد و ، زد به شیشه
گفت : چقدر شبیه به یک گالن زبنزینی آقا
تو کبریت ، یا فندک میخواهی ؟
به خود که می پیچدم ، گفتم :
" یکی میمرد ز دردِ بینوایی
یکی میگفت آهای !
زردک میخواهی ؟ "
نگرفتم و، گاز دادم و رفتم
از اینکه کمکی نکرده بودم به التماس شان
وجدان ، همه فکرم را آزرد
دست من نبود ، خاطرم آزرده شده بود ،
ز دیدنِ نیازها ، خواهی نخواهی
دور زدم و، برگشتم به ماقبل
عشقِ به یاری بود که ، مرا مجبور میکرد
سیب قندک ها و فندک را ، از آنها خریدم
چهارراه سوم
یکی با یک اسلحه ،
آمد بسوی قلب همچون شیشه ی من
با یک تنفری که محبت، ازآن هول اش میگرفت و،
هراسان وار یکریز، از او فرار میکرد
به من گفت : این شاه کلید را ،
تو ای مردک میخواهی ؟
بهمن بیدقی 1400/2/11
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
بسم رب الشهدا و الصالحین
شهادت مولای متقیان حیدر کرار
اسدالله الغالب توشه کش یتیمان
حضرت علی علیه اسلام را تسلیت عرض میکنم
و در این لیالی قدر التماس دعای فراوان دارم