رودخانه ی جاری
قطره ای میرفت ، درمسیر رودخانه ای جاری
رودخانه قشنگ بود ، یک رؤیای جاری
تلألو موج میزد درمسیرش
همه قطره قطره هایش
ز جنسِ شادی بود ، نه ازجنس زاری
درست است که بالا و پایین داشت ،
مکان قطره هایش
درست است که گاهی ، قطره درسطح
بیشتر حس میکرد
گرمای لذیذ و، نورِ خورشید
درست است که گاهی ، قطره درعمق
بیشتر حس میکرد
خشونتی ز برخورد با سنگهای دلسنگ ،
جدا ز روحیه ی پُر از احسانِ خورشید
ولیکن ، این رفتنِ بالا و پایین
جدا نبود ز فطرتِ یه قطره
جدا نبود ز خلقتِ یه قطره
چونکه شکل پذیر بود یه قطره ،
با روحیه ی حک شده درونش، که بود جاری
ولی این ملاحتِ نهفته در ، قطره های جاری
شیرین میکرد این عبور را
خوش میکرد روی زیبای ، این رودخانه ای جاری
مگر این کم است که ، یک قطره
حس کند ، با همه وجودش ، که حضور دارد ،
درمیانِ روحیه ای جاری ؟ اینکه هست جاری
باری
یک قطره ز آنهمه قطره
یکباره دگرگون شد ، همه اندیشه هایش
به همه چیز شک کرد، خودش را ، رودخانه پنداشت
خوشی انگار، زیر دل او زد
بری شد، ز لولیدن در، آنهمه شادابی ، آری
فکرِ عبثِ تک خوری رفت ،
به سلول سلول وجودش
فکرِ پُر از ابلیسِ تکبر رفت ،
درتمامِ مولکول ها و، همه اتم هایش
دیگر دوست نداشت ، باشد همراه
با آن غوغا و، هیاهوی لذتبخشِ جاری
انگار دیوانه شد یکباره
ازعقلی آب منش ، زلال گونه ، شادمنش
از کِیفِ حضور شد عاری
باخودش گفت : باید کنم کاری
کاری که مسیرش، مخالف بود با مسیرِجاری
برعکسِ مسیرهم همیشه ، قطره می بازد
این فکرِ به مغزِ او رفته ،
وام گرفته شده از فکرِ ابلیس
دست کم نداشت ، ز ناری
یکباره به فرصتی محدود
جهید به روی خاکِ اطراف رود
یکباره سکون شد، محوشد درخاک، دگر اونبود جاری
قبلش با خود می گفت : منم یک عضوِ رود
تکبر بود که ، او را درربود
گفت من ز رودم ، پس یقین ، میتوانم رود باشم
آنهم ، رودی جاری
وقتی افتاد به خاک
گرمای خورشید که زمانی ، حظِ او بود
او را بخار نمود
روح بخار کرده اش ، رفت سوی آسمان
ولی با حسی زخودکشیِ زشتی، که نهفته در یه قطره
رفت بسوی آسمان و خورشید
ولی حس بدی داشت
آخرین لحظه با حسرتی ، روحِ او نگاه کرد
قطره های دیگر شاد بودند
درمسیر وآن خروشِ خوبِ، پُرشده به رودخانه ی جاری
بهمن بیدقی 1400/2/9
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید