کاج
من وعشقی محکم
نه از روی هوس
سیلی زمحبت و، سیلی ز ماچ
روحی ، آتیش به جون گرفته و،
قلبی ، شرحه شرحه صد قاچ
رؤیایی ، چه کنترل ز راه دور و،
چه حقیقتی قشنگ ، فینگر تاچ
روحی که می ستود درمان را
از راهِ ماچ
کارم شده بود گز نمودن ، به همه دنیایت
تو و راهزنیِ قلب ،
هردم خواهانِ عشقی بیشتر
که دست کم نداشت ز کاروانی ، از باج
سرکشیدنِ عشقی خوب
نه با گیلاسی ازشراب ناب ، جرعه جرعه
بلکه پارچ پارچ
دنبالِ گمگشته ای بودیم زعشقی که قرار بود ،
درون هم بیابیم چون هاچ
کارَت شده بود گز نمودن ، به همه دنیایم
درمیان کارت های این قمار
که به بحبوحه ی آن ،
گاه لذتی زعشق ، به پیکِ خود می رسید و،
گاه به دل بستنی همچون زنجیر،
به اسارتی قشنگ ،
به بی رهایی می رسید و،
گاه ، خشت های دیوارِ سلول ،
خودش میشد ، معنیِ رهایی
گاه ، مقابل چشمانمان ،
گشوده میشد ، سبزه زاری ،
پُر از رهایی
پُر از گشنیز و خاج
کارمان شده بود گز نمودن ، به دنیای هم
این عشقِ خوب
برایمان شد ، مرصع و قشنگ
همچون ، دوتا تاج
من شاه شدم به عشقبازی
تو هم ، یک ملکه
مدینه ی فاضله ای شد این عشق
چه زیبا بود ،
احساس های این عشق خوب و،
چه زیبا بود ،
این دوتا ، تاج
عشقی نه خام ، بلکه پخته
پر ز برکت
همچو نانی ،
پخته شده بر روی ساج
همه جای این عشق
منقش به گل و ریحان و،
سفید و زیبا و،
محکم
همچون حکاکی ، بر روی عاج
همه اینها ، خاطراتش را
نوشته آن حیاط
نوشته آن حیات
نوشته ، آن کاج
بهمن بیدقی 1400/2/7
عاشقانه و بسیار زیبا بود
سرشار از احساس