آزرده نشو
قریبِ غربتِ تنهایی من !
غریب قربت اندیشههای بی پناه و،
بدون تکیه گاه و،
پُر از تنهایی من !
قریب غربت اندیشههای
همه پنهانی من !
غریب قربت اندیشههای نگون بخت
بسی بی تو ، دراین تنهاییِ من !
همه اندیشه هایم ،
میتواند به گونهای قشنگ بازهم بچرخد
دراین قمار، بسوی خود مرا دائم بچرخان !
قرارم ده ! به قسمتِ قشنگی
به ماجرای اینهمه ،
رولت چرخانیِ من
من ز روی غیرتی ز علم دوستی
قدم میزنم درکتابخانه
تا بیابم کتابی درخورِ تو
برای یافتنِ رضایتِ تو
قسمتم کن ! کتاب هایی زیبا
که نام تو ، درونش حک باشد
به ماجرای اینهمه ، خرخوانیِ من
مرا راهم نمیدهی به پیشگاهِ عزیزت ،
لااقل راضی شو زیبا ! به دربانیِ من
من آدمم ، گِل ام ، کوچک و خُردم
که از دنیا لگد خوردم ،
ولی از تو نخوردم
خودت میدانی نسبت به تو من عاشق ترینم
آزرده نشوهیچگاه زمن ! دوستت دارم زیبا
آزرده نشو ! زینهمه خطای زشت و ،
نافرمانیِ من
بهمن بیدقی 1400/1/14
مناجاتی رندانه و زیباست
موفق باشید