شهر رؤیایی من
شهر رؤیایی من ، آن شهریست ،
که به لحظه لحظه های خوبش
خداوند جاریست
آن شهرِقشنگ ، شهرِ والا و فخیمی ست
که صلابتی ز ایمان ، درونش جاریست
اگریک لحظه خدا ،
حسش برود ز شهرِمن ،
این شهر که شهرِکفرست دیگر
ریتم نغمه های خوبش، درونِ شهرم جاریست
حرفِ شیرین خدا
در جای جایش ، بر زبانِ مردمانش جاریست
شهر رؤیاییِ من آن شهریست ،
که عزیزانم را ، هر وقت یاد کنم ، می بینم
آنکه زنده ست ، همانوقت
آنکه مرده ست روحِ پاکش ، در کنارم جاریست
شهر رؤیاییِ من آن شهریست ،
که ز روی نحسِ شیطان وشیاطین خبری نیست
ازآنها خالیست
همه جا گل است و ریحان
گل وبلبل به درونش ، ولوشده چو قالی ست
همه چیز وهمه جایش ، عالی ست
در درونش هرچه نامش ، بار است
( همه نوع جُرم و گناه )
جمله کوتاه کنم ،
خالی ازهر باری ست
همه جا روشنِ روشن است
بدونِ ظلمت و شب ، بدونِ تاری ست
آبی که نشانِ سادگی و، بسی زلالی و ،
معنیِ سیراب شدنست
درصورتِ نهرهایی قشنگ، درجای جایش جاریست
دیگرآنجا چیزهایی را نمی بینی که تحملش همی ،
ناشی از ناچاری ست
آنجا همه چیز، پُر از علوّ است و فخیم
چیزی نیست که درعمق وجودش، ذره ای ازخواریست
دگر آنجا گُلها ، میلولند درآرامشی ناب ، میلولند در امنیتی ناب
همه گلها بدونِ چشم زخم و تیزیِ حتی ، یک خاری ست
هیچ چیزنیست درونش که حضورش، ز سرِ بیزاری ست
عشق ها ازهمه نوع ، همچو یک بیماری ،
در درونش ساری ست
از تمامِ مِهرها ، از اوجهایش به فرود ،
قدم قدم که میروی یک ریزشی می بینی ،
که همچون ، باوقار آبشاری ست
همه جا صدای خوبِ یک ترنم ، صوت خوشِ عشوه
بدونِ گوش خراشِ صوتِ ناخوشِ غارغاری ست
دگرآنجا ردّی ازخنجر نیست
درآنجا فقط ، ضربتِ عشق و عاشقی ها کاری ست
همه جایش ، تنفرمُرده
نبودش ناشی از ناک اُوتی و، ناکاری ست
همه جای جایش یک نسیم دلچسب جاریست،
که عاری از، سوزشِ یک ناری ست
همه جا دست خدا ، حس میشود
همه جایش سخن ازآن یاری ست
همه اینها ، به لطف اینست که خدا ،
در ثانیه هایش جاری ست
بهمن بیدقی 99/9/29
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف جامعه ایده آل