هاله ای ازیک تابلو
چشمانِ سیاه ات
به من یک ایده ای داده
که یک نقاشی از، حوری کشیدم
اینهمه تقدس ات باعث شد
که اطراف سرت
هاله ای ازنوری کشیدم
نمی خواستم تا ، بمیرم و ببینم
تابلوی قشنگت
نیمه کاره مانده
بدون فوتِ وقت و بی مکث
آنرا با لحاظ دقت، ولی فوری کشیدم
می خواستم سادگی ات
که رواج دارد به بهشت
لحاظ شود میان تابلو
پس کنار تو به استعاره
یه خوش ادا، قُمری کشیدم
می خواستم بماند این تابلو تا روزقیامت
پس اینهمه را ، با رنگهای زیبا و گران
با رنگ و بومِ عمری کشیدم
می خواستم این صمیمیت را، که درون تو نهفته ،
درج شود ، میان تابلو
یک سماور و به روی آن ، قوری کشیدم
می خواستم اینهمه زیبایی ات
فقط مالِ خودم باشد
ای محرم زیبای من !
پس به روی سر و مویت ،
یک کلاهِ انگلیسی و،
به روی رویِ نابت
یک توری کشیدم
آنقدر رنگ ولعاب دادم ،
به تابلوی قشنگت
ای ظریفِ مینیاتوریِ من
که لطافت تو و شاپرک و گل و لبخند
روح باشد بهرِ این تابلوی زیبا
تا نگویند انگ زنان ، که من تابلوی ترا
ناشی از اجبار و، زوری کشیدم
لبت ، لبهای مرا میخواست و
چشمان قشنگت ، نگاه من را
گونه هایت، بوسه های من را
اینجوری تو میخواستی ؟
همینجوری کشیدم
دل بیتابم را
تو به عشق خودت، خونین میخواستی ای ناز
امرت را اطاعتی نمودم
دل تیر خورد ه ام را
آغشته به صدهزار، قطره های خونی کشیدم
دوست داشتی دوری و دوستی ،
درج گردد به تابلو
روح سرگشته ی خود را
به غربتِ قریبیِ دوری کشیدم
دوست داشتی ، تا محکمه ای باشد و من را
به دار بینی
آنچه میخواهی مهم است
یک محکمه با قاضیِ منصف
دادستانی بی طرف
بی هیچ وکیل
به کنارش ، هیئت ژوری کشیدم
شیرینی ات را
ربط دادم به عسل
نمک ات را به نمکدان
ببین استعاره های، پُرشوری کشیدم
عمق زیبای ات را من چگونه ،
باید می کشیدم ؟
همه اینها که کشیدم
یک ذره ز دنیای وجودت بود
بی برو برگرد
همه زیباییِ باطن ات نبود
همه را صوری کشیدم
درمقایسه با تو ، ای خوب !
من که هیچ ام
برای این بود ،
که به استعاره ای ،
درمکانِ امضاء
یک امضاء
شبیه به موری کشیدم
بهمن بیدقی 1400/1/11
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود