چرا با حکم نوروز و حکیم لعب می کنی ؟
چرا با غم عاشقت این همه ساز می کنی؟
—-
مگر تو را مست ردا نشان و ایمان نداده اند
زینهار مرا به این همه جان رها می کنی!
—-
گر به شعله ی عشقت در آتش همی سوختم،
چرا به حسن وصالت هیچ نظر نمی کنی؟
—
مرا طبیب دل ِرحمت ،کافور و ضماد باشد
چرا به هیچ درمان، مرا عاشق نمی کنی ؟
—
این همه فانوس چه میکنند در ره گیسوی تو!
چرا به هیچ سوی عشق رهنمایی نمی کنی؟
—
عاشق دل باخته و تو دل باخته به دیگری!
زمان را چرا به وقت عشق نظر نمی کنی؟
—
مرهم عشقت همچو دیوانه ایی زیباست.
چرا زین همه عشوه و ناز شرم نمی کنی؟
—
عشق در محرم است و تو کسوت نداری
عشق و تبار را به این همه جمع نمی کنی؟
—
ای خانه دل، تو میزبان معشوقه م هستی
چرا به رسم دیرین مهمان نوازی نمی کنی؟
—
در وصف حکم عشقت، گفتا لسان غیب
چرا به جام شراب عشق مست نمی کنی؟
—
مهتاب و خورشید سودای عشق تو شوند
چرا این همه مخلوق را گناه باران می کنی؟
دلنوشته زیبایی است
عروض وقافیه؟