«به سکوتی که دراین خلوت شب مهمان است
عشق تو در قفس سینه من پنهان است »
من همی فاش کنم عشق تو را با تعریق
کار تو خیره شدن بر افق و کتمان است
دل من تنگ و نفس تنگ و زمین تنگ شده
زین فراقی که سبب ساز بسی حرمان است
دمی از خاطر دل محو نشد نرگس مست
نقش چشمان تو از روز ازل در جان است
تو زلیخای غم و عزلت و تنهایی و رنج
یوسف اندر زنخت در بن چَه مهمان است
ناله ی مرغ سحر ، همدم زاغان نشود
لیک در دیده ی عقل هردو نوا یکسان است
بت و بتخانه و مِی گرچه که دامند به ره
به تمنای رُخت ، هر سه مرا احسان است
دلم از مستی چشمان تو صد خاطره داشت
آری آری نگهت ، آفت هر ایمان است
قامتت سرو و لبت قند و زبانت پرِ پند
گو چسان وصف کنم ، در قلمم نقصان است
چون کویری شده ام خشک و عطشناک و خفیف
به خدا ! در نفَست رایحه ی باران است
تن تبدار من و مرهم دستان شما
بی تو هر میکده ای در نظرم زندان است
بیقرارم چه کنم دست دلم رو شده است
رو شدن عادت این غمکده ی ویران است
# رضارضایی« بیقرار »
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
سال نو مبارک