بوی خوشِ نوروز
بوی خوش نوروز می آید
با آنهمه گلهای معطرِ تزیینی
حالِ خوشِ عارفانه ای آید
با آنهمه شعرهای زیبا و،
موسیقیِ عارف قزوینی
یکعالمه گلهای شاد ، رسته ازخاک
که می نوازد ، هر شامّه و هر بینی
دیگر درتحولِ طبیعت
نباید ازجنگ خبری باشد ،
و نه از کینه وعداوت
ازلحظه ی تحویل به بعد
باید تحولی را درخود بینیم
باید درونِ جانمان ، عشق ومحبتی
تا به سرحدِ حظ بینیم
باید همه گناهها را که بت کرده ایم برای خود
آن غولهای لندهورِ بی ارزش را، همچو خس بینیم
باید فاتحه ی تنبلی را خواند
باید درخود فقط امید وانتظارواستقامت وعزم بینیم
باید تلخی ها به کناری رود
باید خنده های نمکین
باید لبخندهای شکرین
جای تلخی ها را بگیرد
باید درمیان سفره های میهمانی
دوستی و شیرینی و پولکی و گز بینیم
ازهمبستگیِ دلهاست که فرشتگان
به شوق می آیند و می رقصند
این چه خوب است که دراین میان
اهرمن به لرز بینیم
پدران و مادرها
چقدر دوست داشتنی اند
بازهم با آن لبخندهای بهشتی شان
دلشان شور میزند یکریز برای بچه ها
بازهم آنان را
تسبیح دعا به دست
با دستانی بسوی آسمان
به حالت نذر بینیم
دنیا چه باشکوه شده
دیگر دنیا را به بهترین وضع بینیم
انگار همه تاکستانی ز انگورند
همه شیرین و خوشمزه
دیگر دلگیریِ پائیز و
سرمای زمستان رفته
انگار بجای حبه های قند
حبه های رَز* بینیم
عید زیبای نوروز برهمگان مبارکباد
رَز= انگور
بهمن بیدقی 99/12/27
شعری با احساس بود
توروز مبارک