العفو
من پُرم از لحظه هایی که خطا
در آن جاری شده بود
از تمام آن خطاها العفو
حتی ازآن روز که
دستِ دل را که چو کودکی به دستم بود
غافل شدم و، یه لحظه گم شد
ازآن ترسیدنِ با حول و ولایش العفو
حتی ازآن روز که
به عادت همیشه ، قمریان خوش ادا
به کنار پنجره نشستند اما، هیچ دانه ای نبود
از تهِ دل ، العفو
حتی ازآن روز که
دلبرم مثل همیشه ، پیشِ من بود
ولی اندیشه و قلبم ، جای دیگری بود العفو
حتی ازآن شبِ لعنتی که درمیانِ آن عبادت و،
سجاده ی عشق
خوابم برد ، معشوقِ عزیزم ! العفو
حتی ازآن شب که
به دستم باده ای دادی و، منهم سرکشیدم ،
ولی با میلی و رغبت ، سرنکشیدم ، العفو
حتی ازآن شب که
به من گفتی ، به این میدانِ چو شطرنج، سربازی شو !
به تلنگرم تو ظاهراً بمیر، ولی من نمردم ، العفو
دراین روزها و شبها ، که مثل ریزش دانه های باران
ز تقویمهایمان ، یکریز میریزند و من ،
فقط خیره ام به آنها و درحالِ سکون به حالِ نجوا
نه فقط ازآنهمه بدکاری
حتی از اینهمه بیکاری ها ، همه العفو
بهمن بیدقی 99/12/20
مناجاتی بسیار زیبا و شور انگیز بود
بسیار آموزنده
دستمریزاد