سیمرغ بلورین
کاش که زندگی ،
یک دکمه ی تکرار داشت
کاش لمسِ شادیهای زندگی
امکان پخش بارها و بارها
تکرار داشت
کاش میشد تا سیاهیِ گناه ،
پاک کرد ازجسم و روحم
کاش عشقها همگی ،
توانایی برای، بارها تکرار داشت
درآنصورت بارها
همره ات می گشتم یکریز،
ازجوانی تا به پیری
از پیری ، تا جوانی
همه این تکرارها
کاشکی ، امکان داشت
کاش میشد آنهمه ، خطاها و گناه
بهرِاینکه تا به این حد ،
آبروی من نریزد ، مخفیانه می مُرد
کاش میشد آنهمه
ازنگاهی که پُر از اسرارست ،
پنهان داشت
کاش تصویر و صدای
همه ی خوک صفتی ها
با سرعت نور،
به جلو میشد برد
کاشکی ، آنهمه چِندِش ،
همه ضبط شده به عالم
بهرِ توبیخ ام ، عقبگرد نداشت
کاش جنگلِ وجودم
جای خوکها و گراز
جیران داشت
کاش میشد در نگاهِ آسمان
جای بیشمار تعجب ، ز بیشمار بدی
هنری ساخت که ز دیدنش جهان
ز خوبی اش تعجب میکرد
عالم زخوبی اش، حالتی مبهوت وحیران داشت
کاش انسانیتِ من
درمقابلِ چشم خدا
که ضبط میکند ، تمامِ لحظه ها
شکوفا میشد
کاش این دل ، اینقدردرّنده نبود
انسانیتی جدا ، ز روحیاتِ یک حیوان داشت
کاش فجرِ فیلممان
دوزخِ جزا نبود
کاش بلورین سیمرغ
ارسال شده از، باغِ رضوان داشت
کاش محدود نبود
دایره ی ، محدود افکارمان
کاش از برای ، عرض اندامی شگرف
درهفتمین هنر
بی تعصبیِ بینا
( نه تعصب های کور)
در زمین و آسمان ، میدان داشت
کاش دنیاهای من، فقط لولیدنِ درخاک نبود
بوسه باران ، فقط از گونه ی این زمین نبود
کاش درک ام ز حیات
وسعتِ کیهان داشت
کاش شهوت دائماً ، نمی چسباند من را به فنا
کاش جُربزه ی من ،
درمیان ماجراهای زمین وآسمان
آزادیِ یک کارتن خواب
روحیه ی یک خانه به دوشی، درفضای بینهایت
حالتی ویلان داشت
بهمن بیدقی 99/8/20
آموزنده و زیبا بود
موفق باشید