شنبه ۳ آذر
خاطرات تلخ کودکی شعری از حسین هاشمی
از دفتر عشق مجازی نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۲ تير ۱۴۰۲ ۱۰:۴۵ شماره ثبت ۹۵۸۱۷
بازدید : ۲۸۵ | نظرات : ۲۴
|
آخرین اشعار ناب حسین هاشمی
|
تمام خاطراتم را شکافتم
دلم را باز به آتش من گداختم
مرور خاطراتم زهره ماراست
تمام مطلبش اندوهناک است
نگاهی بر گذشته میکنم
من مصیبتها تماشا میکنم من
چقدر حسرت چقدر غم دارم آنجا
یروز خوش فقط کم دارم آنجا
شب و روزا سیاهی بود آنجا
سیاهیها فراوان بود آنجا
درآنجا لحظه هایی گشنه بودیم
چه شبهایی که غمگین خفته بودیم
یتیمهایی به حالم گریه کردن
برایم تکه نانی هدیه کردن
همه از ما جدا بودند انگار
مگر افتاده بودیم ماسر راه
ترححم ها دلم را خون میکرد
مرا در بچگی بیمار میکرد
همه داشتن اتاق و زندگانی
برای ما فقط انبار کاهی
همه داشتن لباس کدخدایی
لباس من تصدق های دایی
همه میخوردن و خوشحال بودن
کنار خانواده شاد بودن
بگم از روزگارم نانجیبیب بود
خدا هم واسه ما یک غریب بود
بوقت برف و باران در ده ما
اتاق خانه چکه وای بر ما
تموم دلخوشیهای شبانه
فقط قصه شنیدن با بهانه
گذشته روزگارم کرده تغییر
هنوز هم من ندیدم ذره ای خیر
بوقت کودکی شرمنده بودم
تمام زندگی افسرده بودم
یکم رد شد جوانی را که دیدم
بگم خیر از جوانی هم ندیدم
جوانی اشتباهاتی کردم
دلم را من فدای یار کردم
جوانی ساده و دلداده بودم
جوانی عاشق و دیوانه بودم
گدای عشق بودم خام بودم
دلم را دست هرکس داده بودم
دلم را تکه تکه کردو بردن
دلم را پس فرستادند و رفتن
دلم بامن چکارهایی نکردی
مرا پیش همه رسوا که کردی
دل ساده دل بی کس دل هرز
بمیرم من برای تو شدی هرز
کنم توبه نبازم دل به هرکس
دلم را من ندم دست همه کس
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد