زخمه
صدای برخوردِ زخمه ، بر تار می آید
صدای چکه های خون، از زخمِ دلِ غلتیده ،
درشبِ ظلمانی و تار می آید
گوش کن ! صدا از آنجاست
ازآن غار می آید
آنجا که دل ، مدتهاست که اعتکاف کرده
از شنیدنِ آنهمه اخلاص
دلِ گمگشته ، چه حال می آید
او مدتها بود که درمیان آدمها، اعتکافش بود
انگار ثمره ی آنهمه جهاد
به بار می آید
قصه ی او سرِ دراز دارد
قصه ی او، قصه ی امسال و،
رؤیای سالِ آینده که نیست
سالش به پار می آید
پارسال که دلش
از شلیکِ رگباریِ تیرهای مژههای یار
پُرخون شد
دیگر درنگاهش یارش، جلوه گر، به رقصِ نار می آید
ولی چگونه است که به آنهمه سوزِناکیِ شعله های نار،
به حال می آید ؟
حالِ غریبی ست ، حالِ عاشق
حالش، به ضربههای زخمه به تار می مانَد
انگار انتقامِ پیاپیِ خون است که ،
جلوه ، به ثار می آید
انتقام ازچه کسی ؟ از یار؟
انتقامِ چه کسی ؟ انتقامِ خود ؟
این چه ماجرایی است که چاره ندارد و،
به ناچار می آید ؟
او برای ساقه ی ارزشمند و پُرلذتِ گُلِ یارش
تا که او آزار نبیند
درشکل وشمائلِ خار می آید
هرچه را او دوست داشت ، همان را میکند
اگر آونگ شدنش را دوست داشت
مسئله ای نیست، به پای چوبه ی دار می آید
اگر حبه های انگورهای شیرین
یار، عشقش بود
اوهمچون تاک ، به بار می آید
اگر او دوست داشت بخندد، پُرخنده و لبخند
اگر او دوست داشت بگرید
باحالِ نزار، زارِ زار می آید
انگار که برای زیارتِ اهلِ قبور
به شهیدِستان
به لاله زار می آید
اما هیچگاه ، هیچگاه ، بی عار نمی آید
در سنّت عشق ، آخر بی عاری جُرم است
درعاشقانه هایش ، فقط پویاییِ عشق است ،
که به کار می آید
چگونه است که اینهمه مردمان
اینقدر یکریز جلوی چشمِ دنیایند ولی ،
اینهمه محوند
او درغار میمانَد ولی ،
اینهمه خوش ، به چشمِ روزگار می آید ؟
او هرچه بیشتر خود را گم میکند
بیشتر پیدا میشود
او همچون اصلی ست، که ریشه وار میآید
از بس گران شده ،
معشوق خریدارِ او شده
هاتفی رسید و صلایش داد : سلام ای عاشق !
بند وبساط ات را ازعالمِ فانی جمع کن !
دلبرانه به نزدیکِ غار، یار می آید
بهمن بیدقی 99/11/21
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی
موفق باشید