کودکی سر تا به پا شوق و نیاز
خوش زبان و شعرخوان و قصه ساز
می دویدم تا فراسوی امید
می سرودم شعر با آهنگ بید
می پریدم تا عبور کهکشان
روی بال نازک رنگین کمان
در همان اوج نیاز زندگی
در فرود و در فراز زندگی
آمد و دستی به موهایم کشید
گونه ام طعم محبت را چشید
او که آمد گل به گلدان سبز شد
خانه ی ما چون گلستان سبز شد
او که در جان و دلم شیرین نشست
با ریاحین، با گل و نسرین نشست
در کنار او شبم چون روز شد
شادمانی بر غمم پیروز شد
عشق پیدا می شد از بوسیدنش
از صدای ناله ام رنجیدنش
روزگار از عشق پاک او نکاست
زندگی را او برای خود نخواست
کاش می شد اندکی جبران او
یا که می شد جان من قربان او
کاش با ما باشد او تا انتها
عمر هر لبخند او بی منتها
باسلام و درود به همراهان عزیز و سروران گرامی، این شعر را بمناسبت روز مادر سال ۱۳۷۹ سروده و تقدیم عزیز مهربانی کردم که از چهارسالگی و بعد کوچ مادر آسمانی من، پا به دنیایم نهاد و همه عشق مادرانه اش را بی چشمداشت به پای من و خانواده ریخت...این سروده ی ناچیز و بوسه بر دستان گرمش کمترین قدردانی من از زحمات خالصانه اوست.
در.دبرشمابانوی عزیزم
بسیارزیبابود
بدون شک عشق ایشون به شما مادرانه وبااخلاص بوده که اینچنین شعرزیبایی برزبان شما جاری شده
کم انداینگونه انسانهای فهیم ومهربان
خداوند ایشون سلامتی وطول عمرعنایت کند که واقعا کم ازمادرواقعی ندارند!