رفتی از خانه ومن همیشه دلتنگ توام
ای تو شاهین دلم،اسیر در چنگ توام
ای تو پاییزترین فصل،درهر سالم
رنگ در رنگ شوی،بدان که همرنگ توام
آمدی در قلبم آن را سایبان خویش کردی
چرا رفتی دلم را خسته تر از پیش کردی
دلم خوش بود که در پیشت به آرامش رسم،اما
نمیدانم چه کردم این دلم را مملو از تشویش کردی
شیرین تر از آنی که شکر ناز فروشد
در پیش نگاهت مه بدر روی بپوشد
من تشنه می،ساقی میخانه کجایی
دل کرده هوس باده ز دست تو بنوشد
تو چون مه بدری،ولی اول ماه است
زیبایی یوسف نشود گم،هرچند به چاه است
شمع و گل و پروانه همه گردتو جمعند
ای دل مطلب بیش،که این عین گناه است
اندر کف من باده،به محراب نمازم
یا رب دل من باتو،ولی باده پرستم
هرگز نشده عاشق،کس چون من دیوانه
این ساغر مینا را،غمش داده به دستم
ایکاش دلم را ز خودم دور کنم
پوسیده تنم را طعمه گور کنم
مرغکی باشم وپرواز کنم تابر دوست
شاید اینگونه علاج دل ناسور کنم
افسوس که بیچاره دلم در بند است
به عشق تو ای دلبر من،پابند است
آنقدر تلخی ایام کشیدم ز جهان
که فقط از طرفت تشنه یک لبخند است
ای برق نگاهت گشته شمع محفل من
وی در آمیخته شد،آب تو در خاک و گل من
آن روز کزین عالم فانی بکشم بال وپرم را
ماند اثر نقش رخت،بر در ودیواردل من
زیبا بودند
جسارتا همگی رباعی نبودند
مثلا دومی؟