لات بازار
لاته ،
معرکه گرفته بود، برای دوستاش
نکبت ، مثلاً داشت : شعری می گفت
گرچه ، به گفته ی دوستاش
فاجعه معری می گفت
میگفت :
یه اتول خریدم از اتولکده
همه چیزش ردیف
با اتولِ نازِ من ،
اتول ندیدم حریف ؟
باهاش رفتم توو خیابون ، تصادف کردم
بدجور ، دَک و پوزِ اتوله ریخت به هم
با دیدنِ یک چاقوی تیز ،
فروشنده ، وارفت ، همچو یک ماهیِ لیز
بدجور ، دیدم بدبخت ، ریخت به هم
ولی چاره ای نداشت وپس گرفت، آن بدبخت
دلم بدجوری برایش می سوخت
اگه پس نمی گرفت که دیگر، آن اتولکده ،
تمامش می سوخت
تازه به او، با وقاحت گفتم :
" مالِ بد ، بیخِ ریشِ صاحابش "
بعدش رفتم زن خریدم ، از یه دهکده
همه دوستاش ، با همه ی نفهمیِ وجودشان ،
به اومعترض شدند ، به او گفتند :
مؤدب باش احمق !
زن خریدم نه ، زن گرفتم
گفت : باشه هرچی ، چی ؟ شما می گوئید
آره گهگاهی ، یه جورایی ، قریب به اتفاق ،
احمقیت ام اُود میکنه ، خیلی ناجور
ولی باشه قبول ، هرچه شما می گوئید
همه چیز بود ردیف
خدائیش که او بود ، یک زنِ شریف
خیلی زود ، دعوامون شد
اوقاتم تلخ شد ، ریخت به هم
تا به خود آمدم دیدم
دک و پوزش ، همه ریخته به هم
تقصیری نداشت اون بدبخت
هروقتی چشم، به این چشمانِ پشیمان شده ی من میدوخت
دلِ کوفتی ام برای ،
معصومانه نگاهِ نازِ اون زن میسوخت
دیگه اینبار قبول دارم اینرا باید،
به جهنمِ عذاب ، همه وجودم میسوخت
ولی از رو که نرفتم ، با بچه ی بی گناه بردم ،
آن دو بیگناهو ، دَمِ خونه ی مامانش
تازه ، به کس وکارش ، با وقاحتی خاص گفتم :
" مالِ بد ، بیخِ ریشِ صاحابش "
خونواده ش گفتند نالوطی !
اینهمه ظلم به مظلوم ، رسمِ مردانگی شد ؟
گفتم نمی بینم ، کدوم نالوطی ؟ بگید لوطی
مگه چیزی ، از دخترِ مظلومتون کم شد
یکی تحویل گرفتم و سپس ، می بینید که ،
تبدیل به ، دوتا شد
یکعمر، دنیا ، برام لات بازار بود
همه کارهام پُر ازاذیت ، مالامال، از آزار بود
همه دنیا ، کسر اورده بود از دستم
دیگران که هیچ ، حتی خودِ نکبتم هم میدونستم
تا چه اندازه ، خبیثم ، پَست ام
یکی یکی ، دوستاش ، ازمحفلِ او می رفتند
قبل ازرفتن ، یک تُف ، به زمین حواله میکردند و،
سپس می رفتند
لاته تنها که شد ، با خود می گفت :
یه شعر خواستم بِگَما ، بعد از، اینهمه عمرم
گند زدم انگار، همچون باقیِ عمرم
اما ، حال کردم ،
چه خالی هایی بستم
همه باورشون شد، که تا به این حد ، پَستم
چیزایی بود که ازذهنِ پوکم جوشید ،
بر زبون جاری شد ، منهم گفتم
من که مثل شما دانشمند و فیلسوف نیستم
که با فیل ، سوپ درست کنم
راستی باید ، چی چی می گفتم ؟
دربحبوحه ی این شهرِ یتیم
که هرکسی ، صبحِ خروسخون، زودتر
از خوابگاهِ تنبلی برخیزه ، اون رئیسه
بَده خوبه و،
خوبه ، همیشه خبیثه
توی این لات بازار، که هرکی مشغول، به کارِ خودشه
نمک رُو می بینه قبل از کُلُر، به فکرِ یُدِ شه
توی این لات بازارِ گُل گُلی
همه ش دنبالِ اینه که آب بِدِه ، هرچی بیشتر،
بغل بغل ، دسته گُلی
براش فرقی نکنه
به دروازه ی خود ، گُل میزنه یا دیگری
منهم گفتم بزنم ، چندتا گُلی
به بَروبچه های
راسته ی
بازارچه ی ، آب منگلی
مگه چیزی شده حالا ؟
همون جوری که دراین دنیای واویلا هرکاری رُو ،
بخیه اش میکنن ، به صاحابش
این شعر بدِ من هم ، نشنیده بگیرید
بگذارید بمونه ، بیخِ ریشِ صاحابش
بهمن بیدقی 28/10/99
بسیار زیبا و جالب بود