خاطراتت میچکد هر شب ز چشمم
دفتری خیس از تو دارم
پر ز بارانی که در پاییز و خش خشِ برگانِ زردِ غم انگیز
میچکد بر سر و رویم خاطراتت ناجوان مردانه هرشب
هر گلوله بر تن این خسته ی آشفته حال
باز هم پُر شد آن تفنگ آلوده در دستت
سمت خلوتگاهِ قلبم شلیک
بنگ بنگ..
در میانِ امواجِ این خانه باز هم صدا پیچید
بنگ بنگ..
میشود حس کرد هر بار شلیک به تکرار اتفاق افتد
گرمی مایعی قرمز در میانِ رگهای خانه می افتد به راه
خیسیِ یک خون ...باز هم مرگِ یک من...
هر شب این بازیِ تکراری...
یک بُرد...
باز هم به نفعِ تو...
دستهایِ سردی که انجمادِ یک سلولِ قلبم را نوازش میکند
صبر کن...اندکی دیگر بمان...
باز هم دریغ از حرفی...
یک من بدونِ تو...
باز هم بُردی...
من در آغوشِ خودم...
میکنم فریاد ...
میکشم دست نوازش بر سرم...
بازهم خوابی به سنگینیِ یک مرگ می آید سراغم...
از ته کوچه هایِ ذهنِ مخدوشم..
مردی که مرا با خنده صدا میکند هر شب...
من و تو هیچ بودیم و هستیم...
با دو هیچ کنارِ هم عشقی نطفه نمیبندد عزیز...!
بسیار زیبا و پر احساس بود