قسمت شانزدهم :
پس چرا خسته شدند از خاک تو
آن همـه مـــرد و زنـــان پــاک تــو
راستی آنجا که رفتید ، آب هست
مثـل ازنـــا مردمانش ناب هست؟
راستی حیـــاره می آید کسی
می کند آنجــا کسی یاد کسی ؟
کشک و توف و روغن و مشکت به راست
شب نشینـــی ، رفت و آمـدها به جاست؟
سازشــی دارید با همشهـــریان
استراحت هست آنجـا در میان ؟
بچه ها حرف بزرگـان می خرند
گوسفندان را به صحرا می برند ؟
راستـی آنجـا به نــاز و نعـمـتیــد
پر ز آسایش ، به دور از محنتیـد ؟
راستی آنجا تمنـدر خـــوار نیست
مثل ازنا مردمش غمخـوار نیست ؟
دیگر از قلعه فقط دیـــوار نیست
مسجدش در زیـر یک آوار نیست ؟
راستی آنجا نباشد زحمـتی
مثل ازنا هست آنجا غیرتی ؟
دیگر آنجا هیمه ها با دود نیست
از گلاشکن خانه ها اندود نیست ؟
مثل ازنا مردمش خندان و شـاد
هم کویــری، همـــدل و با اتحـاد ؟
دیگــر آنجا خـوش بود دلهــایـتان
کشت و خرمن نیست آنجا کارتان ؟
شهرتان آیا تنــورش داغ هست
در کنار خانه هاتان ، باغ هست ؟
فـهــره و فـرسـش دارد شهــرتان
چون قره خان بوده در اطرافتان ؟
مثل آببــاریک ، هسـت همسایه ای
هست چون تیــران کنارت خانه ای ؟
حیدر مشتی امیر خوش کلام
تا به کی ازنـــا تو میاری دوام ؟
حاج علیـــمردان چه شد آن آسیــاب
این همه پرسش که مانده بی جواب ؟
من نمیدانم ، فقط دانم که ما
بی بهــا خاکت نهــادیم زیر پا
مهلمک میشد که پا بنـدت شویم
میرسد روزی که دل تنگت شویم ؟
مهلمک ملکت همیشه سبز باد
خاطراتــت مایه ی انـــدرز باد
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
"میخواستیم روستا ها را آباد کنیم
شهرستانشان کردیم
عجب اشتباهی بود"