سعدی:
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت:ای پسر جان چندان که تعلق خاطر ادمی زاد به روزی است گر به روزی ده بود به مقام ملائک درگذشتی
درویش:
روزی ز روزهای روزگار روزی رسان
جوانکی بود بی خرد ، غافل ، نادان
وی بدید مقام فراوان به زر و مال
لکن ندید حرمت و کرم را به تقدیر و فال
جهد بکرد دارا شود و روزی بیاید
ندانست دست خالی به اخرت شتابد
روزی به منزل مرشدی حضور یافت
منزل شد و به سخن در گون او شتافت
چون حلقه به گردش جمع بودند مردمان
تا گوش کنند به کلام ان بزرگ سخن دان
جوان بگفت کای مرشد راهنما
مشکلی دارم راه چاره بنما
بدو گفت زبان بگشا چاره کنیم
گره از مشکل گشاده کنیم
جوان سخن بگفت و چاره بخواست
مرشد گوش بکرد و چاره بیافت
بدو گفت مرشد دانا
کای نادان برنا
گرت خواهی مقامی یابی
بایست که خدای یابی
بیندیش به جای روزی روزی ده را
به ان سان ببین درویش شوریده را
روزی و مرتبت نزد خدای است
مقام و دانش گوش به ندای است
شکر گر کنی الله جهانیان
فرشته بالاتر کند خدای عالمیان
تقدیم عزیزان
بسیار زیبا و آموزنده بود