شبی که قُرص مرا رویِ پا تکانم داد
سِکانسِ خوابِ تورا بی اَمان نشانم داد
به وَجد آمده خودکارهایِ در جیبم
زِعاشقانه ی با بوسِ تَحتِ تَعقیبم
برای از تو نوشتن هنوز مغرورم
ولی چه چاره، لَبی رویِ نای شِیپورم
دلم برای تو تنگ است شبیه فریادم
که در کِشاکشِ یک اتفاق افتادم
غزلْ غزلْ به تو وابسته ام هجایم کن
زِ بندْ بندِ اَفاعیلِ خود رهایم کن
بکوب ذهنِ مرا توی دستِ خود تا کُن
ورق بزن همه ام را و مصرعی جا کُن
فرو بکش منِ منْ را به وقتِ زاییدن
که غیرِ من نَبَرد کِیفِ در تو خوابیدن
برای پا قَدمت اَرّه کرده ام سَر را
که بعدِ من نَکُند با تو رقصِ بی سَر را
منی که با تو به خود باختم شعورم را
چرا دِرو نکنم داسِ در غرورم را
زِ بس که از تو سرودم عَروض کم آمد
تمام ِ شعر به هم زد، نفس به رَم آمد
خطوطِ دفترِ شعرم لبی زهم خورده
زِ عشقْ هندسه ی جَبر هم به هم خورده
تویی مخاطبِ این نغمه های پی در پی
نوایِ چنگ و دولا چنگِ عاشقی در نِی
چه کرده ای که برایت همیشه میمیرم
درونِ شعر، خودم را به دوش میگیرم
بغل گرفته مرا تَب، کنارِ خودکارم
که قرص تویِ رگم خواب ماند و بیدارم
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود
دستمریزاد