سراسر شعر نابم امروز از غزلهای تو بیتابم امروز
گفته بودی شیطان در این حوالیست بگمانم خود شیطانم امروز
خدا خدا کردمو به دادم نرسید بخاطر تو دست به دامان شیطانم امروز
دلم تنگ است واسه سقف تنهایی من و تو واسه طبیب بودنم و بهانه بیمار بودن تو
قسم به آه های پر ز حسرتم گر خدا فرصتم دهد و دگر بار بیایی تو
شیطان را به مهمانی خواهم گرفت پشت درهای بسته تنهایی من وتو
خدایا لحظات شیرینم که ز ترس تو بر باد دادم شراب فراموشی بچشانم که تمام ایمانم بر باد دادم
بگمانم گر گناه آلود بودم کنون به شیطان پی پاک شدنم از حس گناه و پشیمان
خدا خدا بود بر لبانم نه ای کاش ای کاش شرم دارم به درگاهت از این حس بی ایمان
چه کنم خدایا ،دلم میخواهد آن حس گناه را آن بیتابی و بیقراری و ترس و اشتباه را
آن چشمان شیطان پرست را آن نگاه پر اشتیاق و مست را
آن تن بیتاب و نا آرام را تمام حس و حالش ، نهاده در جام را
بگمانش من بیخبر وناآگاهم از حسش بیتفاوت وآرام پهن مینمود دام را
بخدا چشمانش رسوایش می نمود نفسهایش فریاد دل بیتابش مینمود
کارهایش ،آمدن هایش،حرفهایش تمام قصه از سر درونش مینمود
خوش بودم با بیتابی هایش به خیالم برای همیشه دارمش
رفت و دگر سراغم نگرفت هر چه پیغام سر به مهر فرستادمش
از دور لبخندی جان سوز نصیبم کرد لیکن نیامد ،گویی از دست دادمش
دوراست زچشمان مشتاقم پنهان میشنوم از آمدنهایش
خدایا دلم تنگ است برایش برای تمام بیتابیهایش