بیاد آهوی رمیده
فکرش را بکن
دگر پایان یافت
آنهمه ، کلاس درس
فکرش را بکن
دگر پایان یافت
آنهمه استرس و آزمون و،
آن قشونِ ترس و لرز
دگر جسم افتاده آنجا ولو
روح ، به ورجه وورجه ای
همچو آهوی رمیده میپرد
از مخ آزاد ، بدون استرس
بدونِ حساب کتاب و چرتکه ی عاقبتی
بدونِ فکری که شاید ، می پیچد پا
بدونِ فکری که شاید ، میمیرد با ...
بدون حتی ، یه ریزه ترس و لرز
اسمِ کمتر ازاینرا، درآن جهان
که چند صباحی، درونش زیستم
گذاشته بودیم، یک طی الارض
اما اینکه طی الارض نیست
بگو اسمش را ، طی السماء
بگو داراییِ نقد
یه دنیا عشق ، همه مالِ خودمان
نه یه عمر، دلشوره
قسطِ وام وبانک و قرض
اول یک کم ، نَفَسی چاق کنم
نَفَسم گرفته بود
عجب امنیتی اینجا جاریست
نه حضورِنحسِ دزدانِ سرِگردنه ای،
نه راهزنی
نه ریاکاری و سالوسی و،
نه حتی ترس
ببین اینجا را گلستانش هم
مثل بوستانهای آن دنیا نیست
فقط گلزارست ، بدونِ هیچ خار
بدون حتی گیاهانِ هرز
دگر آزادانه پرواز کنم به ناکجا
دگر وقتِ "عملِ پروازست"
نه یه مُشتی تئوری ،
تشریح کردنِ بال و پَر و، طرز
نه کلاس و " ممتحنی مثل ژاندارم "
به حالِ رژه ای
آسپیرانی با قدم رو درکنارِ گوشم
بریزد به قلبِ کوفتی ، بازهم ترس و لرز
دگر اینجا نه نیازست به میکروسکوپ ونه تلسکوپ
دیدگانم چقدر باز شده !
ببین اینرا ! این سلول است
ببین این ستاره را
چند سال نوری را ،
روح به لحظه ای پیموده ست
همه چیز اینجا حتم است و یقین
نه یه احتمال و تردید و فرض
آنهمه مرز چه شد ؟
آنهمه پاسپورت و آن ویزاها
آنهمه قراردادِ کوفتی
کو دگر آنهمه مرز؟
برای رسیدن به آزادی
برای آهوی بی گناه و شادان و پرّان شدن
چقدر من دعا کردم ... ای محبوبم !
چقدر ذکر وسجده و حتی نذر
آخر ای شاطرِ دانا، بکوب زودتر مرا دراین تنور
تا که داغ است تنور
این خمیر سالهاست میان تیغه هایی، ز دنیایی درد
داده شده وَرز
بهمن بیدقی 99/10/9
بسیار زیبا و شور انگیز بود
حکیمانه و پر معنی