شب شد و بار دگر با یک غزل
می دهم از حال خود بر تو خبر
روزگارم،را نمی دانم ولی
چرخِ دل می چرخد از مولا ولی
بی گله از هر کس و تنها در این
خانه ی زیبای رویا ها (جبین) اشاره به ذهن و افکار
خاطره بازی شده هر ساعتم
ورنه از غصه همی چون راحتم
گه گداری شاعری در سینه ام
می گشاید پیله ی دیرینه ام
بار دیگر کودکی را با همه
تلخ و شیرین ها کنم چون زمزمه
می نشینم تا سپیدی از فروغ
از هوای راستی ها،بی دروغ
تا شبی اندر غزل گفتن که من
شمع خود دارم که در این انجمن
ایزدی باشد هواخواه من است
روح او در تنگنای این تن است
پس خوشا چون او به دل دارم مها
یاد و نامت را چه جاویدان خدا
شعر من قصد غزل بودش فقط
مثنوی آمد نمی دانم چرا
پس بدان،در گرش و چرخ جهان
باشد او پیشت به هر وقت و زمان
می روم تا پیش او باشم رفیق
آرزویش معرفت باشد خزان
خزان
یکی از دوستان همانگونه که در عنوان شعر مذکور است
پرسید روزگارت چگونه می گذرد
من هم با تب و تابی،شعری
برایش گفتم
امید باشد شما عزیزان هم از منظومه خویش لذت ببرید
سپاس فراوان
دلنوشته زیبایی است