يکشنبه ۲ دی
شعر ضرب المثلی شعری از محمد شمس باروق
از دفتر مهتاب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۵۲ شماره ثبت ۹۳۷۱۸
بازدید : ۲۸۰ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب محمد شمس باروق
|
دنیای امروز ، دنیای غریبیست برادر
هر وقت ماهی رو از آب گرفتم تازه نبود
سیبی که از وسط بریدم مثل هم نبود
پز ندارم جیبم هم خالیست
مار چه بی پونه، چه با پونه
در جلوی خانه ام خوش نشین است
برادر جان
چاقوی من دسته خود را برید
بی گتاه پای دار می روم
ار محبتم هیچ خاری گل نکرد
بار کج به منزل رسید
ماه همچنان پشت ابر
چاه کن بالای چاه
من بدبخت رهگذر ته چاه
برادر جان
یاد گرفتم فیلم یاد هندوستان نکند
کبکم دگر خروس نخواند
برای من دگر دم خروس
از قسم حضرت عباس باور پذیرتر است
برادر جان
دوستان آفتابه لگن هفت دست
شام و ناهار هفت قلم
حسابشان پاک نیست
از محاسبه هم باک ندارند
برایشان هم جیک جیک مستون شد
هم باد زمستون کار ساز
برای آنها یک گل بهار شد
به دعای گربه سیاهشان بارون آمد
با یک تیر چند نشان زدند
برایشان پول علف خرس است
برای من گوهر نایاب
حسود بودند براحتی آسودند
یک من ماست برایشان همه اش کره شد.
مرغشان هم غاز بود
برادر جان
فهمیدم بادمجان بم آفت دارد
و صبر کلید هیچ کاری نشد
تو این زمونه
کوه ها به هم می رسند
آدم ها دور و دورتر
آسمون همه جاش سیاه رنگه
از این ستون تا این ستون فرجی نشد
اندازه نگه داشتم،
اما اندازه من صفر بود نه نکو
برای من آب دریا از دهن سگ کثیف شد
و پشت دستم داغ نشد که نشد
ریگ تو کفشمون نبود
براحتی پا تو کفشمون کردند.
گاومون هر روز زایید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود