به نام او
بگفتند ادیان به دیگر بلاد
که این چرخه باشد چون ان گرد باد
بود دور گردون نیکو سرشت
گهی شاه باشی گهی ختم به زشت
به یک زندگی اندر ایی تو زشت
به دیگر زی ات چون شَهی نیک سرشت
که باشد چونین چرخ این روزگار
که گردی تو بَرما بر کردگار
نوشتند به تاریخ ایران زمین
که فیروز شهی بود در این سرزمین
ولد بود به مهران او والدش
به زاده مهان دخت شد مادرش
بگشت و بچرخید ان روزگار
شب و روز طی شد بدان کردگار
بیامد که روزی به ایام ما
که فیروز بیامد به اقوام ما
بشد مام او تاج ماه عزیز
و هرمز بشد والدش ان تمیز
به مام والدش ناز پرورده بود
به ضیغم پدر جَد ، خان و جنگنده بود
همی خواند مام پدر ، ان نیا
تو باشی فِرخان ما ، ان کیا
همی بود عُم های او این چنین
که بودند و باشند به ایران زمین
یکی بود خسرو عزیز پدر
دگر پاشا خواند او را پدر
بشد ان امیر و بکرد عزم جنگ
نداد خاک میهن گرفت او به چنگ
رئیس عشایر به روز نبرد
به بعثی شد او انچنان تیر سرد
دگر بود نامش علیِ رضا
که تسلیم بودش به روز قضا
برفت و بشد او به دیگر بلاد
مهندس به هند بود و این پند داد
همی گشت بدنیا چنان نیک نام
بشد مخترع او به روز سیام
به کشتن او را به دستور شاه
به فقدان او جملگی دل به اه
دگر باشد او را بگویند حمید
به فضل و کرم هیچ ناید پدید
نبرد زان همه ارث او اولش
بگشت هیچ و انها نشد بر دلش
بشد شر و شوری جسور انچنان
بکرد جنگ و جهد با سگان ماکیان
نرفت او به مکتب و غافل ز علم
نداد او چو عُم ها دل را به حلم
به جهل یا جهالت و ان مال دور
شد اول زنش پیرکی سر به گور
همی کرد پیرک به کین و جدل
به کارش بزد تیشه ای از ازل
بکردش به کرات به زندان و چاه
مظفر به نیرنگِ ان قاضی رو سیاه
شد او یاغی و سرکشی در زمان
بکرد او تلافی سر دیگران
به یک روز امد به خود توبه کرد
همی غم برفت تا که او لابه کرد
برفت در دهی او سکنیٰ گزید
بشد همسرش ان پری تا بدید
از ان وصلتِ نیک امد پدید
پری زاده ی ماه رویی جدید
به سیما نهادند هم نام او
چو بودش پدر جد را مام او
چو یزدان راضی بشد زان غلام
بکرد او بحقش لطف را تمام
بدادش یزدان پاک این نشان
که خوانَد لطائف بر نکته دان
بیا و بخوان و از ان پند گیر
که شاید نیاید چونین دست گیر
فیروز رضائی
۹۹/۱۰/۱
بسیار زیبا و جالب بود