قسمت چهارم :
عمــر خـود را کرد میــرزایـی به سـر
مش فتح الله که حسین بودش پسر
علـی آقـا شنبـه را گـر میجـویـی
حسیـن آقا ، حسن آقا مـوگـویی
او کـه دارد از ابـوطـالـب نژاد
مادرش اسمش علی اکبر نهاد
هم حسین و ممد و احمد از اوست
غـلـومـعـلی پــور آن مـرد نـکوسـت
حسـن و حسیـن بود و هم ولــی
نیـک مـردانی ز نسل تـــات عـلی
اســدالـلـه مـیـرزایـیِ زنــده یـاد
بعد او نصرت به خاکش سرنهاد
مانده از نصرت یکی احمد به جا
دوم حـاج مــمــد و سـوم میــرزا
غـلامـرضـا مردی از آلیـــگر است
غلامحسین را همیشه یاور است
رفـته مـدقاسم که پـورش حاجی است
عیدی و سلطون و نعمت ، فرضی است
مردم ده ، هم کس و هم خویش هم
در مـراسـم می نـشـسـتند پیـش هم
گــرد هـم در ســایـه دیـوارهـا
مهلمـک نام تو رفت از یـادهـا
مردمی که شب به دور از هرچه غم
جـمـع بـودن زیــر کـرســی دور هــم
از مـاشــالله کـاظـم این آمد بـه سـر
مش عـلی اکـبر ، عـلی اصـغر ، صـفر
علی اصغر خوب می خواند تعزیه
مـــــردم ده ، دور او در مـــرثــیـه
قسمت پنجم :
درویـشعـلـی و جـواد روشـنـی
از ممدرضا که قبـــرش گلشنی
بـود از سـلـطـانـیان عـبـــدالــکـریــم
مش حسین ، مش ممد و عبدالعظیم
حسیــن مـش مـمـد اوقـاتـت بـخیـر
آن صـــداقـتـهـای گـفـتــارت بـخـیــر
کـــل رضـا ای شیــــــرمـرد حـاتـمــی
کـو عـزیـز و مش کـریم و مش نـبـی
تـکسـواری چـون عـزیـز هرگـز نبود
نـه کـسی در مـهلمـک هـرگـز شـنـود
حاتمی بودند مش میرزا تقی
محمــدعلی ونبـــی و علنــقی
مردمی خوب از دیار اسمــاهور
بی ریا بودند و ساده چون بلور
هم از آن دوران و آن مردان مرد
خاطراتـی مانـده اکنون پر ز درد
کـاعـلی اکـبر ز شاهـون مانده بود
او بـه درویـشـی بـزرگـی داده بود
مانده حیـدر از علی اکبر به جـا
کـا حیاتـقـلی که رفت از بین ما
حشمت و جمشید و نـادر یادگار
هم علی و نـصرت از تـو ماندگار
اوس نجـف رفتی به تهران ناگـزیر
گردش گردون کشـیـد او را به زیـر
کو دگر حاج صفـقـلی و اوس نجف
شـد همـه رنـج بــزرگـان بـی هــدف
صـفـقـلی بـعـد منـوچـهـر پـیـر شد
ناصـر و منـصـور از آن دلـگیـر شد
کار بسیار جالب و زیبایی ست