روح سرگردان من
یک روز به خنده ای و،
یک روز به غم
یک روز، از گِلی و، یکروز ازگیل ،
یک روز رطب ،
ز اوج نخل های بم
یک روز زنده ای و،
یک روز به مژگانِ یار
کشته میشوی ... آنهم نه به زجر
بلکه مرگی جابجا و در دم
یک روز با طنز تو، من می خندم
یک روزهم ، ز زخمِ وجدانِ عمیق ،
لولیده به زجر و دائماً در دردم
یک روز شیرینی و،
یک روزهم تلخ
همچوشوکرانی مهلک ، نیشِ مارِافعی و سَمّ
یک روز فکرت به کنارِ جمشید ،
جهان به جامی بیند
یک روز به جهان بینیِ ازجنسِ خدا
جهان بجا ، می بیند
یک روزهم ، به قصد تصویر و ریا
پَر میکشی به ، جام جم
یک روز بی تجربه مینمایی
یک روز، ماهری و استاد
داننده ی هر، خَمّ و چَم
یک روز اهلی هستی و،
افتاده به حال سجده آرام و رام
یک روز موستانگ میشوی ،
دائماً درحالِ رَم
یک روز به خراباتی و،
یک روز به کعبه
به کنار زم زم
یک روز از صبح به شام
به کوششی ، بدون حتی خستگی
یک روز ولوشده به روی کاناپه
درحالِ لَم
یک روز چکه هم نمیکند به حدِ قطره ،
فواره ی احسان ات
دستان تو پس نمی دهد قدرِ نَم
یک روز به رسمِ دست و دلبازیِ محض ،
حاتم میشوی ، مثلِ یَم
روح سرگردان من !
رعایت بد نیست ،
من را ، هم
سرگشته شدند اینهمه ایده ،
درمسیر این جاده و، این راهم
اگر قصدت سربراهی نیست ، به منهم بگو
نگیر جسمم را به بازی
شرّت را بکَن ، بکُن زحمت را کم
بهمن بیدقی 99/9/15
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی