این آخرین تیر هم بزن رفتن صدایم می کند
از قلب تو بر قلب من تیری رهایم می کند
شلیک کن این تیر را، آن قصه را آتش بزن
از ماشه تا کاغذ بکش آتش جدایم می کند
وقتی که می سوزد تنم در زیر باران غمت
فرقی ندارد زندگی با مرگ فنایم می کند
کاهی ترین کاغذ منم در زیر شلاق قلم
بنویس مشقی بر تنم دفتر دعایم می کند
فندک به لبهایم بزن تا ریشه می سوزد تنم
وقتی که گفتی می روم آتش جلایم می کند
یک عمر از من رفته ای عمری بی خود مانده ام
این بار با من بمان، از من جدایم می کند
ایستاده در باران منم در کوچه درمانده منم
من تیر بارانم هنوز باران عطایم می کند
در زیر باران خیسم مکن رگبار مردن بر سرم
انگار تن خیسم هنوز با دست قبایم می کند
ایستاده بر چوبه دار حلقه بر سر خود می کنم
آماده رفتن منم تن ز سر جدایم می کند
ای وای من، ای وای من امان از لیلی ام
چشمان نرگس گونه ات دردی دوایم می کند
در گوشه ای بنشَسته ام در سایه می خوانم تورا
مجنونم به چال گونه ات، لیلی فدایم می کند
لبخند می آید به لب، یاد غزل هایم به خیر
ساقی در شعرم بمان مستان شیدایم می کند
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد