بزرگ و کوچک
همان آدمی که لاف زد
به برداشتن کوه امانتی بزرگ
همو جا خالی داد
از ادای دِینِ ذره امانتی کوچک
همان آدمی که لاف زد
به وفاداری و، تسلیم شدن به خدا
قالو بلیٰ گفت به خدای بزرگ
همو تسلیم شد به دشمنش
اهریمنِ کوچک
این آدم با اینهمه بی عدالتی
همیشه به اظهارِ فضلی
تَوَهّم میزند ، فکر میکند که هست بزرگ
با اینهمه تواناییِ بندگی
به طغیانی، خود را ضایع میکند و، کوچک
خائنی میشود بزرگ
حتی درمقابلِ امانتی کوچک
ظالمی میشود بزرگ
درمقابلِ حتی عدالت به یتیمی کوچک
بهانه ی رنگ را می گیرد
در مقابلِ رنگِ سرخ و سیاه
خود را هنوزهم میداند، سفید و زردی بزرگ
رسوا میکند خود را هنوز، مقابلِ سرخ وسیاه
به هلاکتشان
به رگباری از فشنگ های کوچک
این آدم همیشه درلاف زدن
استادی ست بزرگ
ولی به وقتِ عمل، نوآموزی ست ،
با افکاری ، خُرد و کوچک
تو وقتی دیدی رخ نموده اسلام بزرگ
فقط اصلش را بین !
آنهمه عسلِ درمانِ دردها، ثمره ی گلهای خوشبو را بین
خود را نیالای به عقایدِ پلیدِ نوظهورِ یک مشت کوچک
بهمن بیدقی 99/8/7
آموزنده و زیبا بود
دستمریزاد