باز سلام جناب پاشائی گرامی
اولین جملۀ یادداشتتان این است:
«بنده عرض نکردم ایراد وزنی دارد. متن را بخوانید. گفتم از وزن خارج شده است.»
به فرمودۀ شما دوباره متن را خواندم.
من هم ننوشتهام که شما فرمودهاید که آن مصراع ایراد وزنی دارد بلکه من گفتهام که ندارد! و این بر اساس همان به قول شما «خارج شدن از وزن»ِ مصراع بوده است بهعلاوۀ آنکه گمان کرده بودید که آن مصراع یک هجای اضافی دارد. پس نوشتم و ثابت کردم که ایراد وزنی ندارد و این در واقع یعنی: هر دو اظهار نظر حضرتعالی دربارۀ وزن آن مصراع، یعنی خارج شدن از وزن + گمان کردن یک هجای اضافه، نادرست و بیپایه و بیدلیل و نامستدل بوده است.
جناب پاشائی!
شما نه، من وقتی بگویم که مثلاً فلان مصراعِ بهمان شعرِ بیسار شاعر، انگار از وزن (گیریم اندکی) خارج شده و شاید یک هجای اضافه (حالا چه کوتاه چه بلند...) در آن آمده باشد، آیا تلازمِ منطقی و عقلیِ این سخنِ من، پندارِ وجودِ ایرادِ وزنی در آن مصراع از آن شعرِ همان شاعر نیست؟ صد البته که هست؛ و اضافه میکنم که جز این نیست و نمیتواند باشد.
به هر حال، اگر پذیرفتهاید که آن مصراع ایرادی یا مشکلی وزنی ندارد یا به عبارت دیگر مثلاً از وزن خارج نشده است و هجایی اضافی هم ندارد، پس تداوم آن گفتگو لزومی ندارد.
شما در یادداشت پیشینتان از حذف «ست» و یا از سلاست و روانی مصراع چیزی ننوشتهاید و اما اینکه در یادداشت اخیرتان فرمودهاید «اگر ست را از آخر توست حذف کنیم وزن در سلیسترین حالت خود واژگان را حمل خواهد کرد...»، چیزی دیگر است و این با آن تفاوت دارد؛ یعنی آن جزو نقد و نقادی و خردهگیری و اینطور چیزها شمرده میشود ولی این جزو اظهار نظر و پیشنهاد است. و من ترجیح میدهم که در این باره نظری ندهم چون از نظر من همانطور که شاعر گفته سلیس و روان هست اگر درست بخوانیم جدای از آنکه اگر پیشنهادۀ شما را اعمال کنیم، در واقع فعل جمله را هم حذف کردهایم و این اگرچه فی ذاته مشکلی جدی ایجاد نمیکند ولی تا آنجا که میتوان، و تا آنجا که وزن عروضیِ چنین اشعار اجازه میدهد، بهتر آن است که جمله را رساتر و کاملتر آورد.
پس در اینجا خلطِ مبحثی کردهاید که نیاز به آن نبود. تنها کافی بود بفرمائید که درست نخواندهاید یا اینکه در تقطیع اشتباه فرمودهاید. همه ممکن است اشتباه کنیم. نوشتهها و گفتههای ما آیات قرآن نیست که تغییر در آنها روا نباشد! تازه در آنجا هم ناسخ و منسوخ داریم. کسی که خلط مبحث میکند یا از پاسخ درمانده است و یا دلیریِ اقرار به اشتباه را ندارد، و یا به هر دو دلیل، به مبحثی دیگر میگریزد تا اصل و مغزِ گفتگو و بحث جاری را به گوشه براند. این روشی ـ دستکم از دید من ـ ناپسند است و خواهش میکنم که پرهیز کنید از این روش.
و اما دربارۀ «را»ی مفعولی در مصراع «آنچه شد از اهل این دنیا جدا را پس بده»:
این درست است که رای مفعولی پس از مفعول میآید؛ اما آیا چنانکه شما پنداشتهاید، «آنچه» (بهتنهایی) در اینجا مفعول است، یا «آنچه [که] شد از اهل این دنیا جدا»؟ معلوم است که «آنچه»یِ تنها در اینجا مجهولی بیش نیست؛ کدام «چه»؟ چه آنی؟ یعنی مفعول در اینجا مجموعۀ آن چیزی است که «شد از اهل این دنیا جدا» (که منظور شاعر همان لبخند، جلوهای از شادمانی است) و «آنچه» (بهتنهایی) در حکم هستهایست که نقش صورت اصلی مفعول را دارد و ادامۀ آن، وابسته بدان است... گرنه از خودِ «آنچه»، بهتنهایی مفعولیت برنمیآید.
در چنین موارد، به گمان من، کاری که شاعر در اینجا کرده است، درستتر است و البته مثل همانطور که شما نوشتید («آنچه را از اهل این دنیا جدا شد، پس بده») هم مینویسند و میگویند. من درستتر را برای آن بکار بردم که به این غلط نگفته باشم. اضافه کنم که این بیشتر دربارۀ نثر است ولی در شعر فارسی ـ که حتماً میدانید ـ چنین جابجاییها، و بسیار پیچیدهتر هم غیرمجاز شمرده نمیشود و حتی حذفِ برخی اجزای جمله، مثلاً همین رای مفعولی هم غیرمجاز نیست؛ چنانکه در همین مصراع از شعر بانو عجم، «که» در واقع حذف شده است.
حافظ گفته است:
«در پسِ آینه طوطیصفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم.»
در مصراع دوم این بیت، اصلاً «را»ی مفعولی (+ «که») حذف شده است ولی اگر قرار بود که حتماً در جمله آورده شود، درستتر آن بود که پس از «بگو» (بدون در نظر گرفتن وزن) آورده میشد، نه پس از «آنچه»؛ یعنی: در پشتِ آینه مرا طوطیصفت نگاه داشتهاند (و) هرآنچه که استاد ازل به من گفت، همان را میگویم. در عین حال، در معنی آن مصراع (در نثر) اگر بگوئیم: آنچه را میگویم که استاد ازل گفت، غلط هم نگفتهایم اما اولی درستتر است.
با همۀ اینها، کاربردهای گوناگون «را»ی مفعولی در ادبیات فارسی بحثی تمامشده و به سامان رسیده نیست...
والسلام.
خسته ایم از زندگی صلح و صفا را پس بده
درود
آوای دلتان شاد جمیله بانو