چندسال پیش با اتوبوس رفته بودم تهران برای
انجام کاری. رفتم ترمینال بلیط برگشت بخرم
دیدم زن ومردی مضطرب وناراحت امدند نزدباجه
بلیط فروشی وگفتند اقا پول هامون داخل کیف
خانمم بود تو تاکسی جامونده برای خرید بلیط
برگشت به شهرستان پول نداریم اگر ممکنه ۲تا
بلیط بما بده به مهض رسیدن به حساب واریز
میکنیم بلیط فروش لحظه ای فکرکردو گفت
شرمنده منم کار گرم .تااین راگفت من خیلی ناراحت شدم گفتم من حساب میکنم
.بلیط انهاراحساب کردم ومقداری پول هم برای
خرید غذا بشون دادم. نمیگرفتند بااسرار بشون
دادم گفتن ادرس بده پول راحواله کنیم.گفتم نیازی نیست
خداحاظی کردم؟ چندسال بعد باپیکان خودم
بازن و بچه از تهران برمی گشتیم .وسط بیابان
ماشین خراب شد هرکاری کردیم روشن نشد
کنار خیابون بقل ماشین سرگردان ایستادم ناگهان
اتومبیلی شاسی بلند بازن وبچه کنارمون ایستاد
اقا چی شده شرح حال راگفتیم .ماشین مارا تا
شهر قم بکسل کرد داخل مکانیکی رساند
به مکانیک چیزی. دادو گفت زود برمیگردم بعدازاینکه
ماشین درست شد نزد مکانیک رفتم پرسیدم
صورت حساب ما چقدره گفت حساب شده
ناگهان اقا اومدش وگفت ناهار هم مهمان مایید
پرسیدم اقا شماکه مارانمیشناسی چه حکایتی
است گفت مگر چندسال پیش تو ما رامیشناختی
که تو ترمینال تهران مانده بودیم
بلیط ماراحساب کردی پول غذاهم بما دادی ما
همان زن مردی هستیم اکنون میخواهم تلافی
کنیم گفتم من برای تلافی اینکارا نکردم گفت
میدونم ولی جلو کار خیررا نبایدبست؟
این بود سرگذشتی درزندگی
التماس ودعا
فتحی .تختی .۲۸ ابان ۱۳۹۹ شمسی
جناب فتحی عزیز از شما و گذاشتن این خاطره ی زیبا و هدفمند به سهم خود واقعا سپاسگزارم و این خاطره مصداق بارز این زیبا بیت سعدی است که فرموده است
( تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز)
کارها خیرتان مستدام و عمرتان در پناه حضرت حق به بلندای آفتاب باد