کربن
روزی متعجب شدی که کربنِ سیاه
مبدل شود به الماس
انگار که خواب میدیدی ،
رؤیای فرشته ای که، " لَم داده " به روی ابرهاست
همچو یک میهمانیِ پررونق
که در تالارِ درندشت اش
مجلسِ رقصِ روحهایی قشنگ ، برپاست
آنهم ، نه در سالنی درِپیت
بلکه در پنتهاوس
انگار درخوابِ راحتی بودی وخواب می دیدی
با چاشنیِ یکعالمه خُرناس
کربن درنظرت ژنده پوشی بود
مخفی شده در کرباس
اما وقتی که تبدیل شد به الماس
صورت خوشی را دیدی ،
که تا دیدی اش شناختی گفتی :
چقدر زیباست ، شبیهِ مادرمان حوّاست
انگار که درخشندگیِ بی نظیری
درمیانه ی یکعالمه ،
برقِ گنجی از زرهاست
آنهم درمیانِ یکعالمه گونیهای طلا
که مثل نخود لوبیا
برداشته شود با سرطاس
الطاف خداست دیگر ! به شمار که نمیآید
هیچگاه نمیتوانی بگویی ،
که نعماتِ خدا ، چندتاست
با حضورِ هر الماس
درهرمجلسِ عالمانه ای
انگار که برقِ روز،
سرکشیده در شبهاست
زغال و الماس ، هردو
فطرتِ کودکانه شان کربن بود
ولی یکی به سیل اعمالِ گناه آلوده ی ،
خودسوزی و دیگرسوزی
به دوزخی از آتش ،
تبدیل گشت به زغال
آن دیگری به سیل اعمالِ ثواب ،
خود آذینیِ روح و دیگر آذینی
به بهشتی از لبخند ،
تبدیل گشت به الماس
حال :
آنهمه مجلسِ عیشِ روحهای قشنگ ،
مبدل شده به بهشت
جسمی سیاه ،
تبدیل گشته به روحی سفید
براق ،
همچنان الماس
بهمن بیدقی 99/8/20
بسیار زیبا و پر معنی است
آموزنده
دستمریزاد