یاودود
سخره از دریا جدا شد ، شوری چشم تو ماند
لحظه از ساعت جدا شد پلک بی نظم تو خاند
چشم خوردیم از دو چشمانی که در آینه بود
خاطرت در ذهن و ظاهر بر تو سلامی رساند
قول میدم باز گویی آسمان قبر تو گشت
پلک خیست جابجاشد آه تو ابر تو گشت
وعده ی دیدار من را میدهی به ابرها
صبر من مغلوب این قیامت و جبر تو گشت
من دلم تنگست، چون تهران. چون شهر مشد
دور بودن از تو حکمی بود هم سخت و اشد
رفتی و تهران قلبم را دگرگون کرده ای
چون پرستو رفت از لانه ، جفت آن نمیپرد
آسمان یک رنگه هر جا میپری آگاه باش
زیر یک سقفیم ای تخریبچی ،ستون تراش
من شهامت دارم اینک بشنوم حرف تو را
کن سخن هایی که در دل مانده نزد سینه فاش
باش همراهم اگر یک خاطره داری زه من
بار دیگر بار دیگر هم بگو آری به من
فرصتی میخاهم از آن ساعت خابیده ات
لحظه از ساعت جدا شد نیست از من جز یه من
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.