دیو
ظاهرت مثل فرشته
باطن ات مثل دیو
هیکل ات ،
مثل یه عطردانِ کمرباریک و زیبا
دل تو انگار روی آتش است ،
آبی جوشان ،
به درونِ یک دیگ
آن زبانِ لعنتی ،
بلبل زبانی هایش
به فنا میدهد آخر سرخی اش ،
این سرِ سبزت را ،
پس گذار روی لبانت ،
یک زیپ
مدتی ست خاطرمن آشفته ست
این دهانِ چمدانت را ببند !
همه ی آنچه خصوصی ست ، وِلوست
بِدِه نظمی به شلختگیِ خود ،
بِکِش زیپِ چمدانت و بکن ، آنرا کیپ
مدتی ست ز انتخابم ، متعجب شده ام
یک علامتِ سؤالی شده ام ،
که دودهای بس غلیظ ،
از کله ی او میجوشد
یه جورایی شده ام مثل پیپ
نمیدانم چرا حیرانی، دراین زندگی ؟
یه جورایی مدتیست ،
گشتی چیپ !
این چه وضع اتول است و،
این چه وضع خودمان ؟
انگار هردوتا کماندو شده ایم ،
بینِ میدان جنگ
آنهم در فضای بازِ یک جیپ
گفته بودی که به کلِ آنچه منفورست ،
در دنیای پَست
تیپا میزنی
اما می بینم که ،
به تعدادِ افرادِ یک تیپ قشون
با غرور و نخوت ، مخصوصِ نظام
دم بدم برای جلب نظرِ پَستیِ دنیای پَست
به خود ورمیری و ، هِی میزنی تیپ
این چگونه زندگی ست که ساختی ؟
کسی نیست به من بگوید : اَبله
به چه چیزش تاکنون تو ساختی ؟
خواهشاً ، باطنِ خود را
همچو ظاهرهای دلفریب خود ،
فرشته خو کن !
نباش تا همیشه ی زندگی ات ،
مثلِ دیو
بهمن بیدقی 99/2
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد