گاهی باید رفت آنقدر دور که دست خودت هم به خودت نرسد
اصلا پاییز فصل رفتن است
هگل برای خودش گفته جایی برای رفتن نیست
حرفی بر ای گفتن نیست
من سردم هست و گاهی نوری از شعاع مازیار هم کاری از دستش نمیاید
وقتی همه کلمه ها تحریم میکنند
دیگر فرصتی برای مذاکره نمیماند
عشق را نمی سازند پیدا میکنند مثل عتیقه ای که دنیایت را عوض میکند .
راستی ملت عشق چاپ چندش بود که صدایی درون چاه پیچید
تقصیر صادق نیست سه قطره خون شباهتی به مثنوی نداشت
گلواژه ای از دور صدایت میکند و تو میدانی فلسفه جاده ها جدایست
شریف تر از احساس پرنده ای که جا مانده از معصومیت پرواز به غربتی پرتاب میشود
من به اندازه همه خنده های مردم جهان گریسته ام
این تنها سهم جرلدین نیست
انگار در پاییز باید نبودن را زرد و خشک به یک جرعه سر کشید
همه چیز در آنه به سوی ابدیتی موهوم کشیده میشود
وتو در خلا نیستی گم میشوی بی امید
همه جا پر از سیاه چاله هایست به عمق هزار سال نوری
سیاه چاله هایی شیک پوش و متحرک که استاد شعبده بازی با کلماتند
"بیچاره شعر را کاش زبان سخن گفتن بود
قونیه در شمس گم میشود و من در ازدحام سوالهایی که هنوز هفت پله مانده جواب شوند
از هبوطی به بلندای دندان ببر زمین را مینگرم
همه جا سایه ای از برادرانیست که چاه را معبد عقده هایشان کردند
ذلیخایی درون شعرهایم خشک شد
بی فروغ راه افتادم
چیزی شبیه برف بر روی دستانم تخم میگذارند
وصدایی که مدام میخواند تو مرده ای تو هیچ وقت زنده نبودی "
نمیدانم جاده ها قد میکشند یا من به لاکپشت خندیدم
اما صلیب قربانی میخواهد
و مردانی که مردار زنان را میپرسدند بیچاره شاملو
نباید فریب قایق سهراب را میخورد
پشت دریاها خبری از نوش دارو نیست ما گیر افتادیم
نگاه کن دخترکان سیاه چشم قبیله در رختخواب نخوت عموهایم شیخ نشین خواب بورس بهادار میبینند
برادرم غواص بود
برادرم مثل آب خوردن روی دستانش راه میرفت
اما غرور فلسفه باتلاق بود
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
این خانه تاریک است .من باید به راهم ادامه دهم
کاش همه قطارها به اندازه تکان دستی تاخیر میکردند
دلتنگیت را به باد بسپار
من مثنوی را صد بار مرور کردم
نشون از نی نی نوایی بی نوا ست
بشنو از دل خانه امن خداست
راستی این شعر از کی بود ?
مهم نیست
مهم این است که مترسک باید به دهان کلاغ شیرین بیاید
مبارکه ......
دیگر نا ندارم
پلکهایم دارند سنگین میشوند
انگار آغاز هبوط است
چقدر دلم سیب میخواهد سیبی سرخ
راستی من به سیبی خشنودم .........
با سپاس از دوستان بسیار گلم و سایتی که معبد دلهاست مشغله کار و رفتن به دوره گاهی قاطی میشود با خستگی و رکود شعر برا همین بهانه ای شد برای تنفس و تمرین و خواندن شعر های خوب هم که شده چند صباحی عمری باقی بود نتونستم در ساحت شعر گستاخی کنم .
درودمسیحای بااحساس ناب
بسیارزیبا بودپرازحرف
هرجمله ات یه تصویرقشنگ داشت والبته کنایه ای بزرگ دردلش!