به کجا می کشانی ام ؟
زندگی !
درست است که من ازسلاله ی دردم
ولی به کجا می کشانی ام ؟
زندگی !
درست است که درهنرِکشتنِ دیوهای نفْس
همچو رستم دستان ، داستانِ یک مَردَم
ولی به کجا می کشانی ام ؟
همه زندگی ام عرصه ی هجوم درد شده
عاشقانه ، دردها را ،
که فکر میکنم امتحانِ من است ،
در بغل دارم
با اینهمه درد ،
به کدام جایگاه می نشانی ام ؟
بهشت یا دوزخ ؟ بگو !
تحمل شنیدنش را دارم
مدتهاست که چو سیبل ،
دارت های تیزِ درد را یک نشانه ام
دردها همه با دیدنِ من
از آنهمه ضربه و زخمهای خود شرمنده ند
ای دنیا که نامت شده زندگی !
تا کِی فوارههای اشک را
به چشم می نشانی ام ؟
آن دنیا که نامش شده مرگ ،
که در واقع زندگی ست
بهشتی در اوست
که خیلی زیبا و رؤیایی وخوبست، بدونِ ذره ای بدی
خدای من !
از اینهمه سوزش و زخمِ دارت های خون افزا
که قلب و احساسم ، برای شان یک نشانه اند
دگر خسته شدم !
بهشت قرب ات را آیا ،
می چشانی ام ؟
بهمن بیدقی 99/8/5
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی