« سرود سروري »
سُرود سروري دادن، جرقه هست و خود سوزي
زر و زيور در اين دنيا ،بيارد راه مرموزي
طرفداران يزدان را ، نـمي باشد زر و زوري
شعار سروري آنس ، گر از اين شعله افروزي
بيا با ما در اين مكتب ، اگر طفل دبستاني
كه استادت سخن گويد،تو علم بهتر اندوزي
شعاع دشمني سختس ،غمي در دل بر افروزد
شعار دوستي سر دِه، كه دل را شادي افروزي
شياطين فطرتي دورس ،زِ راه حق برادر جان
تو دانا دل اگر باشي ، سبك باري بياموزي
الا اي مرد سنگين دل ،تو را گفتم زِ من بشنو
مكن كاري كه باشد ، خويشتن سوزي
بيا دانا پسر بـشنو ، بـبايد حق بـياموزي
كه از بدها بد اندوزي،زِ نيكت صافي اندوزي
دلا در هر رهي هستي،ره حق را زِ حق درياب
به ناحق جز به بدبختي ،رهي ديگر نياموزي
بشر اين نكته را بشكاف،كه بر آدم دهد روزي
كه بتواند به نابينا ،به غير از حق دهد روزي
مِي مي جويم از صافي،صفا بخشست وبهروزي
اگر يك قطره اش نوشي،شوي با فتح و پيروزي
طراز حكم يزداني ، به صافي بايد اندوزي
نه با نيرنگ حكم خود، هزاران فتنه افروزي
دلا در كار اين دنيا ،مكن جور و جفا بركس
اگر دانا دلي هستي،بكن بر خود تو دلسوزي
قناعت ثروتي دارد ، چراغ راه مقصودس
همين ثروت گر اندوزي،ره حق را بياموزي
ره حرص و طمع جانا ، نـباشد راه بهروزي
در اين ره هرچه بشتابي،غم و دردت بر افروزي
حسن از مطلب قارون ، چه معنايي بياموزي
همين مطلب ازآن گويد،كه بدنامي است وبد روزي
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی