بیا و اتفاق بیفت جانم !
مثل لحظه ی نو شدن سال !
بگذار همه بدانند ؛
وقتی پای تو در میان باشد
همه ی اتفاق های دنیا زیبا و مبارک اند !
مژگان بختیاری (پرتو)
_________________________
من نمیخواستم یادگاریهاشو نگهدارم ...
خودش نبود هدیه هاشم نمیخواستم ...
ریختمشون تو یه کیسه بردم گذاشتم دم در و اومدم داخل و درو بستم .
پنج ثانیه نشد
دلم نیومد ،
رفتم سراغشون کیسه رو برداشتم آوردم ...
وسط حیاط زار میزدم من چیکار کنم با عشقت ؟
مژگان بختیاری (پرتو)
_______________________
گفت : عاشقتم !
گفتم : ثابت کن !
گوشیشو روشن کرد ...
گفت : اینا رو ببین !
گفتم چیه ؟
گفت : هیس ببین !
از تمام صفحات کتابم پرینت گرفته بود زده بود به در و دیوار اتاقش !
گفتم : آخه تو که کتابای منو داشتی چرا اینکارو کردی ؟!
گفت : میخواستم همیشه جلوی چشمم باشی !
شما بودین عاشقش نمیشدین ؟!
مژگان بختیاری (پرتو)
_________________________
او خودش را برد ؛
برای همیشه ...
ولی جنازه ای ماند ،
روی دست مادرم !
مژگان بختیاری (پرتو)
__________________________
همیشه هر وقت صدام میزنه ؛ یه میم مالکیت به اسمم میده و من بیش از همه وقت دلم براش غنج میره ...
دلم میخواد نشنیده بگیرمش تا بیشتر صدام کنه !
وقتی لجبازی میکنم بیشتر عاشقم میشه میگه دختره و لجبازیاش !
هیچوقت حس حسادت منو فعال نمیکنه بلکه کاری میکنه تا بقیه بهم حسادت کنن !
عجیب منو بلده انگار سالها منو میشناسه !
موقع عصبانیت و گریه هام دستامو تو دستاش میگیره و میگه اشکالی نداره تو این دنیا هیچ چیزی ارزش اخم واشک تو رو نداره !
میگه نخندی انگیزه ای برای ادامه ی زندگی ندارم !
نمیدونه خودش دلیل زندگی کردنمه ....
دلیل خنده هام ...
دلیل آرامشی که دارم ...
خدا جونم ازم نگیرش !
مژگان بختیاری (پرتو)
بسیار زیبا و پر احساس بودند
دستمریزاد
موفق باشید