حالم چنان منقلب است که نتوان شرح حال آن...،
ولی همین را بگویم، حزنم آنقدر زیاد است که گویی آن را شش دانگ به نامم زده اند...!
و انگار تمام کوه های عالم را بر سینه ام میخکوب کرده اند...!
و قلبم چنان متلاطم است که دلش نمی خواهد بتپد...!
آری...،
اعضای بدنم هر کدام ساز خود را کوک می کنند...!
دستانم موقع نوشتن می لرزد...،
چشمانم گریان چو چشمه های گیلان...!
شبها، خواب را ز چشمانم گرفته چو جغدان...!
قلمم شکسته چو پر بشکسته مرغان...!
مانده ام ز چه رو زنده ام در سرزمین بی دلان...!
با این حالِ بی تیام...،
قلمم را تا ته، ریز کرده اند...!
همچو شمشیری بی نیام،
بُرّان و بُرّان، تیز کرده اند...!
گر بگیرم آن را و برقصانم بر دفترم،
همچو مویی کمر خَم کند وانگه بشکند،
بشکند!، من را نیز بشکند...!
حال گر نگیرم در دست آن را و ننویسم براشان،
با قلم، قلم کنند دستم را...!
مانده ام، از براشان یا براشان،
قاف کنم قلم را...!
مانده ام اما فی سبیل الله نه...!
آن که را در رهش ماند، ره پیدا کند...
مانده ام، بد ماندنی...!
بهشت یا بهشتم بهشت را...!؟
بنویسم عشق را یا آن قاتل عشق را...!؟
قاتل عشق را...!؟
ناگه آمد به یاد،
آن ندا:
"ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا يَسْطُرُونَ....وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ..."
وانگه نشست بر دل محزون...،
شدم مسرور،
زین کلام معبود...،
بسم او،
با وضو،
با وجود،
قلم را محکم بر دفتر بنهشتم...!
و بنوشتم:
به کدامین گناه، آن بی دلان،
احساسم را نامردانه کشتند و وکیلان شان،
با کارچاق کنی، کشتنم را غیرعمد به اثبات رساندند...!
نفرت دارم از آن هایی که با تشویق و تطمیع!، قتل مُسَلَّم و محرز عمدی را چنان به خفیف ترین وجه ممکن رساندند که اصلا گویی قتلی رخ نداده است...!
مگر قلب شکستهِ من جز قرائن و شواهد نیست...!
پس در کدامین دادگاه آن قاتلان محاکمه می شوند...؟!
صلاحیت کدامین دادگاه هست که با رسیدگی اش قلب شکسته ام را مرهمی باشد...؟!
کدامین مرجع رسیدگی هست که بی طرفانه حکمش را صادر کند...؟!
و کدامین و کدامین...!
...
...
✍#امید_کیانی (امید)
#بداهه_موضوعی
بسیار زیبا و جالب بود