بس،که در مسلخ ویرانگر طوفان رفت ست
عشق ، از یاد بشر، خاطر انسان رفت ست
با چه شوقی به جهان دیده گشودیم ... ولی...
زیر شعرم بنویسید پریشان رفت ست
جیب خالی... دل پر... جمع بلایا جمع است
جاه و عزت دگَر از بیشه ی شیران رفت ست
چِقَدَر گیجم و از مردن دل مبهوتم...
درد فقرِ غزلم تا بُنِ ایمان رفت ست
زیر انواع تعهد کمرش...آه... شکست...
مرد بد بخت ، پیِ لقمه ی بی نان رفته ست
رفت تا جنس نسیه بخرد ، جنس نداد...!!!
آه سردی به هوا در دم دکّان رفت ست
عشق در پیله ی غم مانده هنوزم اما...
آبرو در پی یک لقمه ، چه ارزان رفت ست
یوسف ِ گمشده دیدی که به کنعان نرسید!!؟؟
پول مهریه ندادست به زندان رفت ست
منتظر ، در ره معشوقه نمان، بیچاره...
چونکه لیلای تو با حضرت سلطان رفت ست..!!!
سوی کنعان نروی ، چون غم نان ست در آن
عاشقی در غم نان، از سر کنعان رفت ست
رو که یعقوب غزل مُرده و آن قصه عشق
دیگَر از کلبه ی بی رونقِ احزان رفته ست
قصه پایان بدی داشت ...خودم فهمیدم...
کار این مرد تمامست ... به پایان رفت ست
مرگ آن مرد همانجاست ، که شرمنده شدش...
سرد و بی روح و خجل ، از تن او جان رفته ست
#ر_ع
#رهگذر
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد