مرگ ، یک شکل تازه از خنده ست...
بین یک کافه ، خالی از لبخند
پرسه از ابتدای تجریش است
تا ته خاطراتی از دربند!
مرگ ، تصویرهای خاطره ای ست
در سرت در تمام افکارت
مرگ ، بارانی از فراموشی ست
در همین واژگان آوارت
مرگ ، یک قاف تکه تکه شده ست...
بعد عین و الف ... ، در آخر شین!
نحسی سیزده ... نه! ، چارده است!
در شب سالمرگ فروردین!
حس لرزش میان زانوهات...
باوری غیر قابل ترمیم
شعرهایی رها شده در باد...
مرگ ، قرصی ست ، پشت یک تصمیم!
تا ابد زیر واژه ها مردن ...
تا ابد جمله های ویروسی
توی یک گور سرد ، خوابیدن
دور از این، سالهای تیفوسی
تا خود صبح، گیج و بی لبخند...
فکر کردن ، به غیر ممکن ها
گریه کردن ، تمام خود را در ...
بسته ی خالی مسکن ها
چشم های به آسمان خیره
دود سیگارهای در بالکن!
مرگ شکل صدای یک بوسه ست
آخر هر تماس ، در تلفن!
حس بیداری ات پر از کابوس...
مردن غیر قابل اثبات!
فندکی زیر ارتباط شوی!
با خودت کات ، با جهانت کات!
بر تنت تاول خیانت ها
روی پیشانی ات هزار، چروک!
به تمامی دست ها بدبین...
به تمامی چشم ها ، مشکوک!
خسته از نفرتت به آدم ها
شکل من از جهان فرار کنی
هر که را توی زندگی ات بود
ته این شعر ، سنگسار کنی
بنشینی کف پیاده روها
چشمهایت دوباره تار شود!
مرگ، یعنی که قصر رویاهات
به فرو ریختن دچار شود
مثل من با اسید ، پاک کنی
هر چه را در دل دقایقت است
ایستاده بشاشی از بالا
روی هر کس که گفت عاشقت است!
به یقین متصل کنی با درد
اتصالت به مرز شک ها را!
به ته فاضلاب بفرستی
اعتمادت به آدمک ها را !
شکل من پشت بغض سنگینت
سست و خاموش و بی اثر باشی
پشت تصویرهای توی سرت
کام هایی کشنده تر باشی!
به خودت روبروی آینه ها
باز برچسب متهم بزنی
قطره با قطره ، اشک هایت را
در دل بادها قدم بزنی!
خیره در سال های خوابزده
مثل من در خودت تمام شوی
در ازای تمام پستی یشان
خالی از حس انتقام شوی!
خواب با قرص خواب ، سرگیجه
لرز با تب ، ته سرابی که
وسط خون و بوی استفراغ
غلت خوردن به انتخابی که
قلبت از شدت آریتمی هاش
قبل هر بار ایست ، پودر شود!
مغزت از خاطرات سوخته اش
در خطوطی که نیست ، پودر شود
بنشینی به شهر ،زل بزنی
شادی فیک را مرور کنی!
بعد با آسمان و صاعقه ها
طول یک قصه را عبور کنی
بوم را با جویدن ناخن
زیر یک تیغ ، هی تراشیدن!
روی تصویر جعلی یک زن
رنگ های سیاه پاشیدن!
مثل من چارپاره هایت را
با خود سر رسید ، پاره کنی
فندکی زیر عکس ها بشوی
هوس مردن دوباره کنی
فلسفه با زنی که دیگر نیست
توی تنهایی ات کفن بشود
شکل یک خط قرمز پر رنگ
روی احساس خواستن بشود!
روی یک چارپایه لغزیدن
پرت بودن ، از آخرین ایده
مرگ ، ردی از آخرین بوسه ست
روی پیراهنی چروکیده!
مرگ گاهی شبیه یک مرد است
که تمامی روز ، می خوابد
مرگ ، افسردگی خودکار است
که به یک شعر تازه می سابد!
تا ابد خواب ، تا ابد کابوس
بی تفاوت به لحظه ها بودن
مرگ یعنی که از همین مصرع
تا نفس هست... ، بی صدا بودن
از سر حلقه ی طنابی سخت
وصل بودن به آخرین باور
مرگ ، درمان یک فراموشی ست
با همین قرص های یاد آور!
#ابوالفضل_حبیبی
تصویر ی از حضرت مرگ بیچاره
چه میشد اگر نبود
"افراغ اندیشه"
نسیمی از ملودی
که اندیشه شاعر را
با زبان قلم می نوازد
عیدتان مبارک