زندگیِ مشترک
وقتی چهارچشمِ پُر هوس
به یکدیگر گره خورد
حالتی پیش آمد
که دو زندگیِ مستقل ومُنفک
بهم ادغام شد ،
به یکدیگر گره خورد
اولش اوضاع خوب بود و،
موج میزد همدلی
ولی چند صباحی نگذشت
زندگی شان خالی شد ازعشقها
پُرشد ازشِکوِه ونفرت، عدمِ تفاهم و،
همه مالامال شد ، از دودلی
دیگر آن جَوِّ خرامان و پُر از آرامش
همه طوفانی شد
دیگر آن دریای پُر آرامش ،
پُر ازموجهای عظیم ،
همه شان خانه برافکن
پُر از سونامی شد
قبل ازآغازِ زندگیِ مشترک
به ادغامی ، آن دو گِل ،
خمره ای شده بودند ، خیلی کارآمد
پُرشدند ازنمادِ صفا و پاکی ، آب
پس ازآغاز زندگیِ مشترک
پُرشدند ازنماد عشق ومستی ، شراب
پس ازچند صباحی
پُرشدند ازنماد استرس ، سیر وسرکه
که میجوشید ازآن
بوی ادغام شده ی ناخوشایندِ سیر،
به درونِ اسیدِ آن سرکه
تا به خود جنبیدند
دیدند که زندگیِ " مشترک "
با ضربتِ " مشت " ،
سرتاسرش خورده ست " تَرَک "
دیگر خمره ای که به درونش ،
آب ازآب هم تکان نمی خورد
با جوشیدن آنهمه سرکه
دیگر آرامش نداشت وبه درونش ،
جز تکان و رعشه ، چیزی به چشم نمی خورد
آن خمره ی مخمورِ خمارِ زندگی
که با هریک ازناملایماتِ زندگی ،
جُم هم نمی خورد
دیگر با تلنگری انگار، موج دریاست
دیگر با آنهمه بوی ترشیدگی ،
دائم بدونِ سکون ، حتی بی بهانه
موج میخورد
وقتی که تَرَک خورد
دیگر جایگاهِ قداستِ آب و آرامش نبود
کاری ازدستِ خمره بندزن هم برنمی آمد
همه چکه چکه های عمر بر بدنه ی آن خمره ،
دائماً بیشتر و بیشتر میشد ،
کاملاً شُرّه هایش ، هِی به چشم می خورد
عاقبت آن خمره
نتوانست آنهمه تنِش را تاب آوَرَد
به زانو درآمد کاملاً شکست ، دو نیم شد
هرکه آندو را دید پیشِ خود می گفت :
واقعاً که حیف شد
خمره ای سالم ، خیلی به درد میخورد
ولی دو نیم خمره ،
بدونِ احساسِ دردها و مرهم های مشترک
دیگر به چه دردی می خورد ؟
بهمن بیدقی 99/5/2