« آتش هجران »
هر كه از آتشِ هجران1 تو ،دل سوخته شد
لعل او را ، گُهـرِ مِـهر تـو اندوخته شد
ناظري گـر نظر افكنده به رُخساره ي تو
چون چراغي زِ هدايت ، رُخش افروخته شد
هر كه را عشق و نظر بازيَـت آمد به نظر
علم و حكمت ، زِ نظر بازيَـت آموخته شد
آنكه از نور هدايـت ، نظـرش بـر نگرفت
درسِ علم و نظـرش، روي زمين دوخته شد
آنكه بـر شوق وصالت ،شب هجران گذراند
راه رفتـن به سـوي باغ تو آموخته شد
هر كه را مِـهر تو ، تعليم سخن كرد يقين
مـهر او بـر دلِ مخلوق تـو افروخته شد
آنكه سِـر سخنش را ،همه كس خود بـشنيد
سخنـش صورت ظاهر ، به كسي گفته نشد
آنكه اسرار سخن را ، به تو تعليم نمود
لطف حق را بنگر، پيش تو اندوخته شد
هركه بر نيّت صبحت، شب هجران گذراند
صبح طالب شد و خورشيد وي افروخته شد
وقت بـشكستن دل ، فرصتـت از دست مده
مرغ اميـد ، بـراي تـو پَـر افروخته شد
چشم پُـر آب مـرا ، بنگـر و رحمـي بـنما
كو كه بر روي زمين،يك بشري سوخته شد
هـر كه در عمـر ، به زندان تو زنجير بـشد
راه آزادِ سـرِ كوي تـو آموخته شد
واعظي2 را كه زِ درس تو نـباشد اثـري
درس علم و ادبـش، بـر سر خود كوفته شد
حاجيان را كه طواف تـو نـباشد به نظر
راه رفتـن به حجازش ، زِ كه آموخته شد
خلق مغـرور جهـان را ، نَـبُوَد دانش دين
هر كه را دانش دين بُد ، زِ جهان سوخته شد
هر كه درويش بُد و رتبه ي آدم بشناخت
رتبه ي پادشهـي ، بـر سـرش افروخته شد
هر كه ميراث ادب ، را نـگرفت از بشري
ادبـش گُم شد و بر ذلّتـش3 اندوخته شد
آنكه با مـردم ديوانه ي مغـرور بـساخت
دانش از حكمت جمشيد جم ، آموخته شد
هر كسي دست تظلّم4،به ضعيفي بگماشت
دست ظلم از عقبـش،بـر سر او كوفته شد
داد و فرياد من ، از بهـر ضعيفـان جهان
ميخ محكم شد و اطراف جهان كوفته شد
رتبه ي مرد خدا بيـن ، نـشود كم اگرش
تيري از طعنه ي دشمن، به دلش دوخته شد
هر كه را آتش مِـهرت ، بـگرفتـش به زبان
آتشـش مثل سمندر5 به خود افروخته شد
مهرت از روز ازل ، در دل ما جا بگرفت
تا دَم روز ابد ، در دل ما دوخته شد
سرم از عشق تو ، پُـر گشته همان روز يقين
تا كه عشق تو ، به بالا سرم افروخته شد
اهل منبر كه زِ خود خطبه نخوانند، خبري است
وحي نازل شد و يك منبري افراخته شد
پرچم حق ، كه تو امروز بـبيني به زمين
سعي بنما چه زماني ، به زمين كاشته شد
هر كه را عدل و ديانت بُوَد و علم و عمل
چون چراغي است،كه از شعله خود سوخته شد
اي حسن ،صحبت حق را زِ كه خواهي شنوي
صحبتـش گفته شـد ، هـر بشـر آموخته شد
٭٭٭
1-جدايي 2- پند دهنده 3- خواري- حقارت 4- كم كردن حق كسي را 5- جانوري كه در آتش است
حسن مصطفایی دهنوی
می آموزیم از تراوش قلمتان
استاد بزرگوار
قوالعاده زیبا بود
درپناه خدا
درود برشما