دوشنبه ۵ آذر
|
آخرین اشعار ناب مهدی تاپدوقی
|
شب بود گرگ زوزه میکشید
جغد آواز تنهایی سر میداد
کلاغ در حال تمرین راه رفتن کبک بود
و کبک سر خود در برف کرده بود
تا از نگاه دیگران در امان باشد
تا از قضاوت دیگران در امان باشد
اما غافل از آنکه
مرغان به ما تحت کبک که بیرون
از برف بود میخندیدند و ریسه میرفتند
و این بود زندگی
زندگی که تعداد معدودی از آن فراری
و بسیاری دیگر دنبال همان تعداد معدود
برای مسخره کردن عقاید و باورهایشان
و مرگ
مرگی که پس از آن در زندگی دوباره قدم خواهی گذاشت
با شکل و شمایل دیگر
با عشق و علاقه ای دیگر
و کاش به یاد داشته باشی که
قبل از آن در کجا بودی
و در کجا کشتی
و در کجا کشته شدی
و کاش انسان های که عذابشان
.دادی عذابت بدهند
عذابی که حق توست
عذابی که از کشتار به دست آوردی
و کاش آدم شوی
و کاش آدم کشی
و کاش آدم بکشدت
و کاش
و کاش
وکاش
کاش های که همیشه سر دادند
همیشه سر خواهند
و این زیباست
زیبایی که در آن
خون خفته است
و کبک
سر خود را از برف بیرون آورد
زیرا در زیر برف
خانهی موش کوری بود
اما مرغان
آنان که فکر کردند کبک
سر خود را از برف برای
خنده های آن بیرون آورد
به خود می بالیدند
و دست تکان می دادند
اینک کلاغ
کلاغی که راه رفتن کبک را حفظ بود
اما
پرواز خود را فراموش
جغد
جغد بی آواز اما جفت
جغد نگران جفت
جغد کنار جفت
جغد برای جفت
و گرگ
گرگ از زوزه های طولانی در ظلمت خسته
با چشم باز و بسته
خفته
حال صبح شد
شب بخیر
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.