سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      مرداب

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۹ ۰۶:۲۵ شماره ثبت ۸۷۳۵۲
        بازدید : ۴۸۴   |    نظرات : ۱۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      مرداب
       
      مرداب ،
      به اندیشه هایش فرو رفته بود
      در باتلاقِ اندیشه‌های خود
      به حالتِ خلسه ای رو به موت
      بسختی فرو رفته بود
       
      به جوانی اش می‌اندیشید 
      آنوقت که از جدش دریا
      هنوز، جدا نشده بود
      آنوقت که بمانند رود ،  
      جاری و سرزنده بود
      روزگاری را که شلپ شلوپ وایجاد موج ،
      کارش شده بود
      چونکه او درواقع، ازقوم وقبیله ی موجها بود
       
      اما حالا، چه مانده است باقی
      مرداب پیری که ، رو به موت بود
      حال وهوایی مرموز،
      بر او سایه افکنده بود
      می اندیشید که روزگاری
      پر از اندیشه های بی سکونِ رود بود
      حال ، پیرانه میدید که نه از خروش
      نه از سِیر، اثری هم نمانده بود
      بدن وارفته اش ،
      بقدرتحمل قرنها ، خسته بود
      مرداب خودش را به اکراهی ، برانداز کرد
      ازآنهمه جوانی ، چه مانده بود ؟
       
      انگار مرداب ، آن تلمبارشده ازآب ، مُرد
      واقعا از اینهمه سکون
      خدا میدانَد که چقدرعذاب بُرد
      بوی ناخوشایندِ سکون
      راستی راستی ، کلافه اش کرده بود
      درافکارش ، ریسه های بیدمجنون را کنده بود
      شبیه کلافش کرده بود
       
      میخواست ، بیاویزدش به روی درخت
      دراندیشه ی کشیدنِ خویش ، به روی دار بود
      ولی چه اندیشه ی باطلی
      چون او ز جنس آب بود
      باریکه ی گردنش هم ز فطرتِ آب
      گردن زجنس آب هم روی دار، فقط شُره های آب بود
      پس همه اندیشه های کودنانه اش ،
      همه باز نقشِ بر آب بود
       
      ولی خوب میدانست ،
      که آرزوی آنهمه حرکت ،
      در این دنیا دیگر برایش مقدور نبود
      سکوت کرده بود .
      چند روز بود ،
      به فکر بخارشدنِ روحش افتاده بود
      ولی این بخارشدن، چندسال طول می کشید ؟
      خدا عالِم بود
       
      ولی چگونه میتوانست ،
      بمیرد و ازاین به بستربودن ، راحت شود ؟
      جُلبک ها و خزه ها به او میگفتند :
      دچار زخمِ بستر شده بود
      او از زمین و زمان ،
      ازهمه دنیا ، خسته شده بود
      بدن اش حرکت میخواست
      روان اش تنوع میخواست
      عبورِ گهگاهِ بَلَمِ خلاف و گناه ،
      چیزی نبود که او میخواست
      آن خود را به دارکشیدن هم ،
      از مشاهده ی خلافکاری درآن حوالی ،
      یاد گرفته بود
       
      یکروز، بلمی از رویش می گذشت
      داخلِ بلم ، یک دخترو پسرِعاشق بود
      به هم حرفهای عاشقانه میزدند
      نمیدانستند که مرداب، حرفهایشان را میشنود
      مرداب، ازشنیدنِ آن حرفهای رؤیایی، مست شده بود
       
      حرفهایی زجنس صبر، که از شنیدنش ،
      مردابِ تنها و بی حوصله ،
      پُر از امید شده بود
      او شنید که آن دو جوان ،
      کنار او میخواهند ، برای همیشه منزل کنند
      خدا میداند که دل مرداب
      تا چه حد دیگر جوان شده بود
       
      وقتیکه آنها ز روی بازیگوشی
      پریدند در قلبِ مرداب ،
      روحِ دلمرده و دلگیرِ مرداب
      ازدیدنِ آنهمه زندگی ،
      دگرباره شادمان شده بود 
       
      بهمن بیدقی 99/4/14
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۰۴
      درود بزرگوار
      بسیار زیبا و پر معنی است
      امید بخش
      دستمریزاد خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۲۹
      باسلام وعرض احترام بزرگوار
      از الطافتان تشکر میکنم
      سپاس
      ارسال پاسخ
      فاضل فخرالدینی تخلص (مالک)
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۰۷:۵۱
      درود بر شما استاد بزرگوار
      بسیار زیبا ودلنشین سرودید
      دست مریزاد
      در شعرتان جان دیگری به مرداب بخشیدید و این زیباست خندانک
      🌷🌷🌷
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۰۸:۳۵
      باسلام وعرض ارادت بزرگوار
      سپاسگزارم از مهر و محبتتان
      سلامت باشید
      ارسال پاسخ
      غلامرضا مهدوی (مهدوی)
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۱:۲۸
      درود بر شما
      زیبا وحکمت آموز اما طولانی
      خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۳۱
      باسلام وعرض احترام بزرگوار
      سپاسگزارم از نظر لطفتان
      ارسال پاسخ
      محمد باقر انصاری دزفولی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۱۴
      با سلام وارادت
      استاد بزرگوار
      از اندیشه ناب برخوردارشدم
      سرشا از احساس زیبایی است
      درودفراوان برشما
      خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۳۲
      باسلام وعرض احترام استاد بزرگوار
      از الطافتان تشکر میکنم
      سپاس
      ارسال پاسخ
      فریبا غضنفری  (آرام)
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۶:۱۷
      درودتان
      مانا باشید 🌹🌹🌹
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۹:۴۹
      باسلام وعرض احترام بزرگوار
      سپاسگزارم از نظر لطفتان
      سلامت باشید
      ارسال پاسخ
      جلیل میاحی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۸:۰۰
      درود جناب بیدقی عزیز و گرامی
      مثل همیشه زیبا و عاااالی
      پیروز باشید
      خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ ۱۹:۵۱
      باسلام وعرض احترام بزرگوار
      سپاسگزارم از نظر لطفتان
      سلامت باشید
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3