جوکر
همه زرکوبیِ این کتاب عمرم ، ریخته
همه تک تکِ ورقهایش ، ریزریز شده
همه با عقیده ی موش کثیف انبار
تا که دندانهای کوفتی اش تیز نشود
همه درحوالی ام به حسرتی ،
پخش شده ، ریخته
دیگرغارت شده ی ظلمت دنیا شده ام
دیگر این گردِ سپیدِ پیری ،
به چهره ی جوانم پاشیده شده ریخته
دیگر تنها شدم و باد تطاول
به هجومی به حیاتِ این اتاقخانه ی بی حیاطِ من
به دردناکی ریخته
دیگر این عقربه ها و چِق چِقِ ثانیه ها
صوت خوبی نیست
نفرت از ادامه اش ،
به جانِ این ثانیههای دربدر، ریخته
دیگر دلگیرشده ، تمام اشیایی که ،
سالیان سال است ، به خدمتِ من بودند
دیگر گرد تکرار، به چهره ی تک تکشان
مثال خاکی ریخته
دیگر دشتها ، کویرند
همه سبزی ، سیاه
همه این دل نگرانی ها به بی رحمیِ کامل
به درونم ریخته
دیگر ماوراء ، رؤیای من است
دیگر کُپّه ای ز آرد ،
نتیجه ی کار من است
حال به دیوارِ حیات ام ،
الک اش آویخته
دیشب خوابی دیدم
ماه ،
به شکل داسی شده بود
من نشسته بودم رویَش
بمانندِ جوکر
جوکری که نقش بسته ست به روی ،
ورق های قمار
با یه دوربین شکاری ، زمین را می دیدم
زمین راحت شده بود با مرگم
زمین را می دیدم
بَنِرِ تهنیتی به گردنش آویخته
دیگر این وجودِ پُر زحمتِ من ،
سهم و مایملکِ آسمان بود
زمین رو کرد به سوی آسمان
از حضورِ من ، درآن آسمان ،
بارها و بارها ،
به او تسلیت گفت
آسمان هم به زمین ،
ناشی از نداشتن ام
صدها تهنیت گفت
هنوز من نیامده ، ز بودنم ،
کلی آسمان، کلافه شده بود
ولی این وجودِ پُر زحمتِ من ،
مثل آشِ کشکِ خاله
سهم الارث اش شده بود
آسمان را دیدم
بَنِرِ تسلیتی به گردنش آویخته
دیگر روحم تا ابد ،
مثالِ گردنبندی ،
به شکلِ تیغِ تیزی ،
به گردن اش آویخته
بهمن بیدقی 99/4/9
شکسته نفسی می فرمایید دوست عزیز