پنجشنبه ۱۱ بهمن
قفس شعری از مهدی عبداللهی
از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ تير ۱۳۹۹ ۰۳:۰۳ شماره ثبت ۸۷۰۹۶
بازدید : ۴۶۸ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب مهدی عبداللهی
|
*************قفس **************
قفس از حوصلهٔ تَنگِ کبوتر خالیست ؛
واز آواز دل تنگ قناری ؛ دلتنگ .
قصهٔ تلخ نگاهی است،که در نیمهٔ شب
در دل تیره ترین ، تیرهٔ تاریکی ها،
پیِ آرامش وهم صحبتیِ هم نفسی میگردد.
قفس آوار گران بارِ زمان است که درثانیه ها
یکنفس ؛
بر سر شانهُ افتادهٔ من ، می ریزد.
من زِ پا افتاده.
من زِ رفتن نومید.
و چه فرجام غریبی است ،
که محکوم به ماندن باشی.
و پُر از حادثهٔ تلخ شکستن باشی.
نه هوایی که در این غم کدهٔ هر شب و روز،
نفسی برگیرم.
نه فضایی که در آن وسعت پروازم را ،
به خیالی حتی ، پر و بالی بزنم.
هر نفس ، از نفسم ،
آه از سینه چنان میشِکُفد ،
که تو گویی شَرَرِ آتش آتشکده ای،
به درونم برپاست.
چه سرانجام غریبی است ، قفس...
چه سرانجام غریبی است ، قفس،
اگر آگاه،
از وسعت پرواز کبوتر باشی.
دلم از تنگیِ این تنگِ نفس گیر ،
چنان می گیرد؛
که به آغاز شب ِ
آخرین حادثهٔ آمدنم،
مرگ ؛ مشتاق ترم.
آه ای مرگ مرا باور کن؛
آه ای مرگ مرا باور کن،
و بخوان آخر این ،
قصهٔ غصهٔ دلتنگی را.
در شبی بارانی
فارغ از بودن هر آنچه که بود
بی خیال همهٔ آنچه که رفت
بر بلندای سپیداری ازان باغ بلور
آنزمانی که مرا خاطره ای شاید دور
میبرد ،تا دمِ دلتنگیها
تا نشاند به لبم
باز هم دوزخ هر روزهٔ آدمها را
تو همان لحظه برون آی و مرا در برگیر
و به من باز رسان:
آخرین وسعت اندیشهٔ پروازم را؛
و بِبَر با خود ازین،
بستهٔ تنگِ نفس گیر مرا.////
مهدی عبداللهی .آبدانان- دوشنبه۱۳۹۷/۰۲/۱۱
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
موفق باشید