دریغا که از غم رهایی ندارم
از این چرخ گردون نگون گشته کارم
ندانم در این دشت هجران خدایا
چو مجنون به هر شب کجا سر گذارم
چنان ریزد از دیدگان اشک حسرت
چو دریا شود تر به خون چشم زارم
من آن مرغ عشقم که دور از هیاهو
نشد کس مرا در قفس غمگسارم
زمانی چو گل یار پروانه بودم
به صحرا مبینم که چون بوته خارم
اگر گل نبیند ز بلبل وفایی
ز رونق بر افتد همه گلعذارم
کجا آن که از چهره لب برگشاید
زداید غم از دل بروبد غبارم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
دستمریزاد